۴۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بی‌خبر

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست

شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵ - چراغ هدایت
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷ - چشم انتظار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.