هوش مصنوعی: شاعر در خواب معشوقه‌اش را می‌بیند که مانند بهاری تازه در گلستان خاطراتش ظاهر می‌شود. صحنه‌های زیبا و پراحساسی از عشق و جوانی توصیف می‌شود، اما با بیداری، واقعیت تلخ پیری و فرار معشوق آشکار می‌شود. شعر با حسرت و اندوه نسبت به گذر عمر و بی‌ثمری عشق پایان می‌یابد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه، حسرت و گذر زمان ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارند.

غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماریی

دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود

در کهن گلشن طوفان زده ی خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود

سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید
غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود

آسمان همره سنتور سکوت ابدی
با منش خنده خورشید نثار آمده بود

تیشه ی کوهکن افسانه ی شیرین می خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود

عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید
می درخشید بدان مژده که یار آمده بود

سروناز من شیدا که نیامد در بر
دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود

خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود

لابه ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود

چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود

مرده بودم من و این خاطره ی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود

آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود

شهریار این ورق از عمر چو درمی پیچید
چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹ - جلوه جانانه
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.