هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی است که در آن شاعر به ستایش و توصیف مقام معنوی و عرفانی یک شخصیت مقدس یا مرشد میپردازد. شاعر از صدق، عشق، و تأثیر کلام این شخصیت سخن میگوید و خود را غلام و عاشق او میداند. همچنین، مفاهیمی مانند تجرید، فنا در عشق، و وحدت با معشوق در این شعر به چشم میخورد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعارههای بهکاررفته نیاز به دانش ادبی و عرفانی پایه دارد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱
ای مقتدای اهل طریقت کلام تو
ای تو جهان صدق و جهانی غلام تو
تاثیر کرد صدق تو در سینهها چنانک
شد بینیاز مستمع از شرح نام تو
نام تو چون ورای زمانست و عقل و جان
کی مردم زمانه در آید به دام تو
چون نفس ما و نفس تو کشتهٔ حسام تست
برنده باد بر تو و ما بر ما حسام تو
ای باطن تو آینهٔ ظاهرت شده
برداشته ز پیش تو لحم و عظام تو
عشقت چو جوهریست که بی تو ترا مقیم
با من نشانده دارد و تو در مقام تو
معذور دار ازینکه درین راه مر مرا
پروای تو نمانده ز شادی سلام تو
دانم ز روی عقل که تو صورتی نهای
ور نه بدیده روفتمی گرد گام تو
لب محرم رکاب تو ماند که بوسه داد
زیرا نبود واقف وقت کلام تو
لیک آن زمان ز عشق تو بر نعل مرکبت
دل صدهزار بوسه همی زد به نام تو
ای عامهٔ رسوم و همه شهر خاص تو
وی خاصهٔ خدای و همه خلق عام تو
نفس الف شدی تو ز تجرید چون ز عشق
پیوسته گشت با الفت عین و لام تو
اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو
وامیست دوست را ز ره عشق بر تو جان
لیکن مباد توخته صد سال وام تو
چندی تو بر دوام چه سازی مدام وام
از وام خود جدا شو آنک دوام تو
چون پست همتان دگر در طریق عشق
هرگز مباد گام تو مامور کام تو
ای تو جهان صدق و جهانی غلام تو
تاثیر کرد صدق تو در سینهها چنانک
شد بینیاز مستمع از شرح نام تو
نام تو چون ورای زمانست و عقل و جان
کی مردم زمانه در آید به دام تو
چون نفس ما و نفس تو کشتهٔ حسام تست
برنده باد بر تو و ما بر ما حسام تو
ای باطن تو آینهٔ ظاهرت شده
برداشته ز پیش تو لحم و عظام تو
عشقت چو جوهریست که بی تو ترا مقیم
با من نشانده دارد و تو در مقام تو
معذور دار ازینکه درین راه مر مرا
پروای تو نمانده ز شادی سلام تو
دانم ز روی عقل که تو صورتی نهای
ور نه بدیده روفتمی گرد گام تو
لب محرم رکاب تو ماند که بوسه داد
زیرا نبود واقف وقت کلام تو
لیک آن زمان ز عشق تو بر نعل مرکبت
دل صدهزار بوسه همی زد به نام تو
ای عامهٔ رسوم و همه شهر خاص تو
وی خاصهٔ خدای و همه خلق عام تو
نفس الف شدی تو ز تجرید چون ز عشق
پیوسته گشت با الفت عین و لام تو
اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو
وامیست دوست را ز ره عشق بر تو جان
لیکن مباد توخته صد سال وام تو
چندی تو بر دوام چه سازی مدام وام
از وام خود جدا شو آنک دوام تو
چون پست همتان دگر در طریق عشق
هرگز مباد گام تو مامور کام تو
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مرثیهٔ تاجالدین ابوبکر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.