هوش مصنوعی: شاعر در شبی به اشتباه به کنار رود دجله می‌رود و صحنه‌هایی از بت‌پرستی و میگساری را مشاهده می‌کند. سپس پیرمردی عجمی و فقیر را می‌بیند که از تشنگی و ناتوانی رنج می‌برد و از ملاحی آب می‌خواهد، اما ملاح به او آب نمی‌دهد. شاعر از این بی‌عدالتی و بی‌کرمی انتقاد می‌کند و به وضعیت خودش نیز اشاره می‌کند که مانند آن پیرمرد، در فقر و تنگدستی به سر می‌برد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم انتقادی و اجتماعی عمیق است و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از واژه‌ها و عبارات ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

شمارهٔ ۳۳۸

دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی

بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان
غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی

نازنینان عرب دیدم و رندان عجم
تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی

پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب
چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی

دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه
جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی

تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد
سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی

آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت
که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی

شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت
هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم

پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم
گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی

آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند
من ز بغداد چه گویم صفت بی‌کرمی

بی‌درم لاف ز بغداد مزن خاقانی
گر چه امروز به میزان سخن یک درمی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷ - در نکوهش بغداد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.