۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۸

دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی

بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان
غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی

نازنینان عرب دیدم و رندان عجم
تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی

پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب
چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی

دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه
جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی

تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد
سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی

آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت
که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی

شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت
هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم

پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم
گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی

آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند
من ز بغداد چه گویم صفت بی‌کرمی

بی‌درم لاف ز بغداد مزن خاقانی
گر چه امروز به میزان سخن یک درمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷ - در نکوهش بغداد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.