۳۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

خری از روستائیی بگریخت
جل بیفکند و پاردم بگسیخت

در بیابان چو گور خر می‌تاخت
بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت

که به جان آمده ز محنت و بند
داغ و بیطار و بار و پشماگند

شادمانا و خرما که منم
که ازین پس به کام خویشتنم

روستایی چو خر برفت از دست
گفت ای نابکار صبرم هست

پس بخواهی به وقت جو گفتن
که خری بد ز پایگه رفتن

به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد ازو بردار

همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست

ندهند آنچه قیمتش ندهی
نشود کاسهٔ پر ز دیگ تهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.