هوش مصنوعی: شاعر در این متن با فردی به نام مردک کناس گفت‌وگو می‌کند و از دردها و رنج‌های خود می‌گوید. او به تفاوت‌های میان خود و مخاطب اشاره می‌کند و از بی‌عدالتی و نادانی کارفرما یا حاکم زمانه شکایت می‌کند. شاعر احساس می‌کند که تلاش‌ها و هنرهایش نادیده گرفته شده‌اند و از این بابت رنجیده است. همچنین، او به بی‌خبری دیگران از رنج‌هایش اشاره می‌کند و در نهایت، غم و اندوه خود را به فلک نسبت می‌دهد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی است و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از واژه‌ها و استعاره‌های به کار رفته ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۹۳ - در موعظه و شکایت دهر

با یکی مردک کناس همی گفتم دی
تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست
آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست

گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس
اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست

کار فرمای دهد رونق کار من و تو
داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست

کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست
لاجرم جان من از بند تقاضا رستست

باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو
کارفرمای ترا دیده چنان بربستست

که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی
کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست

یا چنان داند کین عمر عزیز علما
همچو روز و شب جهال متاع رستست

او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد
که ترا از سر پندار در آن پی خستست

انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت
عقل داند که ستم نز تبرست از دستست

غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو
تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲ - در مطایبه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴ - لطیفه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.