هوش مصنوعی:
این داستان درباره سه نفر است (یک علوی، یک عالم، و یک مخنث) که توسط کافران دستگیر شده و مجبور به سجده کردن به بت میشوند. آنها یک شب مهلت میگیرند تا تصمیم بگیرند. علوی و عالم هرکدام به دلایل خود (شفاعت جد و علم دین) تسلیم میشوند، اما مخنث با شجاعت از سجده کردن به بت امتناع میورزد و حاضر به فدا کردن جان خود میشود. در پایان، مخنث به عنوان فردی شجاع ستایش میشود.
رده سنی:
15+
محتوا شامل مفاهیم عمیق اخلاقی و دینی است که ممکن است برای کودکان کمسن قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند فشار برای تغییر عقیده و فداکاری ممکن است برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر باشد.
(۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند
یکی علوی یکی عالم یکی حیز
بسوی روم میبردند هر چیز
گرفتند این سه تن را کافران راه
بخواری پیش بت بردند ناگاه
بدان هر سه چنین گفتند کُفّار
که بت را سجده باید کرد ناچار
وگرنه هر سه تن را خون بریزیم
امان ندهیم بل کاکنون بریزیم
بدان کفّار گفتند آن سه اُستاد
که ما را یک شبی باید امان داد
که خواهیم امشبی اندیشه کردن
که شاید بت پرستی پیشه کردن
امان دادند یک شب آن سه تن را
که تا بینند هر یک خویشتن را
زبان بگشاد علوی گفت ناچار
به پیش بت بباید بست زنّار
که از جدم تمامست استطاعت
کند در حقّ من فردا شفاعت
زبان بگشاد عالم گفت من نیز
نیارم گفت ترک جان و تن نیز
که گر بت را نهم سر بر زمین من
برانگیزم شفیع از علم دین من
مخنّث گفت من گمراه ماندم
که بیعون شفاعت خواه ماندم
شما را چون شفیعیست و مرا نیست
ز من این سجده کردن پس روا نیست
چو شمعی گر بُرندم سر چه باکست
نیارم سجدهٔ بت کان هلاکست
نیارم سر به پیش بت فرو خاک
ورم خود سر زتن بُرّند بی باک
چو جان آن هر دو را درخورد آمد
چنین جائی مخنّث مرد آمد
عجب کارا که وقت آزمایش
مخنّث راست در مردی ستایش
چو قارونان درین ره عور آیند
هزبران در پناه مور آیند
ز حیزی گر کمی در عشق دلخواه
نهٔ آخر ز موری کم درین راه
بسوی روم میبردند هر چیز
گرفتند این سه تن را کافران راه
بخواری پیش بت بردند ناگاه
بدان هر سه چنین گفتند کُفّار
که بت را سجده باید کرد ناچار
وگرنه هر سه تن را خون بریزیم
امان ندهیم بل کاکنون بریزیم
بدان کفّار گفتند آن سه اُستاد
که ما را یک شبی باید امان داد
که خواهیم امشبی اندیشه کردن
که شاید بت پرستی پیشه کردن
امان دادند یک شب آن سه تن را
که تا بینند هر یک خویشتن را
زبان بگشاد علوی گفت ناچار
به پیش بت بباید بست زنّار
که از جدم تمامست استطاعت
کند در حقّ من فردا شفاعت
زبان بگشاد عالم گفت من نیز
نیارم گفت ترک جان و تن نیز
که گر بت را نهم سر بر زمین من
برانگیزم شفیع از علم دین من
مخنّث گفت من گمراه ماندم
که بیعون شفاعت خواه ماندم
شما را چون شفیعیست و مرا نیست
ز من این سجده کردن پس روا نیست
چو شمعی گر بُرندم سر چه باکست
نیارم سجدهٔ بت کان هلاکست
نیارم سر به پیش بت فرو خاک
ورم خود سر زتن بُرّند بی باک
چو جان آن هر دو را درخورد آمد
چنین جائی مخنّث مرد آمد
عجب کارا که وقت آزمایش
مخنّث راست در مردی ستایش
چو قارونان درین ره عور آیند
هزبران در پناه مور آیند
ز حیزی گر کمی در عشق دلخواه
نهٔ آخر ز موری کم درین راه
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
گوهر بعدی:(۳) حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.