هوش مصنوعی:
سپاهیان به شهری حمله کردند و پادشاه آن شهر مجبور به فرار و پنهانشدن شد. او به شهر دیگری رفت و لباسهایش را تغییر داد تا کسی او را نشناسد. فردی آشنا او را دید و پرسید چرا مانند گدایان زندگی میکند. پادشاه پاسخ داد که اگر هویت واقعیاش فاش شود، او را تکهتکه خواهند کرد. او همچنین گفت کسی که سلطان را ندیده باشد، امکان نزدیک شدن به او را ندارد و اگر بدون دیدن او به دنبال قرب شاه باشد، جان خود را از دست خواهد داد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به خشونت (تکهتکه شدن) و مفاهیم قدرت و سلطنت نیاز به درک بالاتری دارد.
(۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت
در افتادند در شهری سپاهی
گریزان شد نهان زان شهر شاهی
بشهری شد بگردانید جامه
نه خاصه باز دانستش نه عامه
بجای آورد او را آشنائی
بدو گفتا چرائی چون گدائی
بگو آخر که من شاهم بایشان
چرا بنشستهٔ خوار و پریشان
شهش گفتا مگو آی در نظاره
که گر گویم کنندم پاره پاره
کسی کو دیدهٔ سلطان ندارد
به سلطان رفتنش امکان ندارد
اگر بیدیده جوئی قربت شاه
شوی درخون جان خویش آنگاه
گریزان شد نهان زان شهر شاهی
بشهری شد بگردانید جامه
نه خاصه باز دانستش نه عامه
بجای آورد او را آشنائی
بدو گفتا چرائی چون گدائی
بگو آخر که من شاهم بایشان
چرا بنشستهٔ خوار و پریشان
شهش گفتا مگو آی در نظاره
که گر گویم کنندم پاره پاره
کسی کو دیدهٔ سلطان ندارد
به سلطان رفتنش امکان ندارد
اگر بیدیده جوئی قربت شاه
شوی درخون جان خویش آنگاه
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
گوهر بعدی:(۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.