هوش مصنوعی:
متن داستانی را روایت میکند که در آن بوالقاسم همدانی شاهد مراسمی در بتخانه میشود. در این مراسم، افراد مختلفی به بت هدیه میدهند و مورد آزمایش قرار میگیرند. تنها فردی که خود را دوستدار خدای حقیقی معرفی میکند، مورد پذیرش قرار میگیرد و بقیه با عواقب سختی مواجه میشوند. در پایان، شیخ از این صحنه درس میگیرد که در دوستی حق باید صادق و فداکار بود.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، برخی تصاویر مانند سوختن افراد ممکن است برای سنین پایین نگرانکننده باشد.
(۹) حکایت شیخ ابوالقاسم همدانی
مگر بوالقاسم همدانی آنگاه
که از همدان برون افتاد ناگاه
سوی بت خانه آمد در نظاره
ستاده دید خلقی بر کناره
بر آتش دید دیگ پر ز روغن
که میجوشید چون دریای کف زن
زمانی بود،ترسائی درآمد
بخدمت پیش آن بت در سر آمد
بپرسیدند ازو کای سرفکنده
خدا را کیستی تو؟ گفت: بنده
بدو گفتند پس هدیه بنه زود
نهاد القصّه هدیه رفت چون دود
یکی دیگر درآمد همچنان کرد
بدین ترتیب ده کس را روان کرد
بآخر دیگری در پیش آمد
قوی بی قوّت و بی خویش آمد
نزار وزرد و خشک و لاغری بود
تو گوئی مردهٔ بر بستری بود
بپرسیدند کآخر کیستی تو
که مرده گوئیا میزیستی تو
چنین گفت او که لختی پوستم من
خدای خویشتن را دوستم من
چو گفت او این سخن گفتند بنشین
خوشی بنشست بر کرسی زرّین
بیاوردند آن روغن بیکبار
همی کردند بر فرقش نگونسار
ز تف دیگ روغن مرد مضطر
به پای افکند حالی کاسهٔ سر
چو برخاست آن زمان کاسه ز ره زود
تمامش سوختند آن جایگه زود
که از خاکسترش گردی که باشد
بود درمان هر دردی که باشد
چو شیخ آن حال دید از دور، بگریخت
بسی با خود در آن قصه بر آویخت
بدل میگفت کای مشغول بازی
چو ترسا دوستی آمد مجازی
برای دوستی جان باز آمد
اگر جان تو اهل راز آمد
تو هم در دوستی حق چنین باش
وگرنه با مخنّث هم نشین باش
چو او در دوستی بت چنین است
ترا گر دوستی حق یقینست
بترک جان بگو یا ترک دین کن
چو نتوانی چنان کردن چنین کن
که از همدان برون افتاد ناگاه
سوی بت خانه آمد در نظاره
ستاده دید خلقی بر کناره
بر آتش دید دیگ پر ز روغن
که میجوشید چون دریای کف زن
زمانی بود،ترسائی درآمد
بخدمت پیش آن بت در سر آمد
بپرسیدند ازو کای سرفکنده
خدا را کیستی تو؟ گفت: بنده
بدو گفتند پس هدیه بنه زود
نهاد القصّه هدیه رفت چون دود
یکی دیگر درآمد همچنان کرد
بدین ترتیب ده کس را روان کرد
بآخر دیگری در پیش آمد
قوی بی قوّت و بی خویش آمد
نزار وزرد و خشک و لاغری بود
تو گوئی مردهٔ بر بستری بود
بپرسیدند کآخر کیستی تو
که مرده گوئیا میزیستی تو
چنین گفت او که لختی پوستم من
خدای خویشتن را دوستم من
چو گفت او این سخن گفتند بنشین
خوشی بنشست بر کرسی زرّین
بیاوردند آن روغن بیکبار
همی کردند بر فرقش نگونسار
ز تف دیگ روغن مرد مضطر
به پای افکند حالی کاسهٔ سر
چو برخاست آن زمان کاسه ز ره زود
تمامش سوختند آن جایگه زود
که از خاکسترش گردی که باشد
بود درمان هر دردی که باشد
چو شیخ آن حال دید از دور، بگریخت
بسی با خود در آن قصه بر آویخت
بدل میگفت کای مشغول بازی
چو ترسا دوستی آمد مجازی
برای دوستی جان باز آمد
اگر جان تو اهل راز آمد
تو هم در دوستی حق چنین باش
وگرنه با مخنّث هم نشین باش
چو او در دوستی بت چنین است
ترا گر دوستی حق یقینست
بترک جان بگو یا ترک دین کن
چو نتوانی چنان کردن چنین کن
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.