هوش مصنوعی: در این متن، محمود سلطان با یک دیوانه‌ی غمگین روبرو می‌شود که کلاهی نمدی بر سر دارد. دیوانه از درد جدایی و رنج‌های زندگی می‌گوید و به سلطان یادآوری می‌کند که او در ناز و نعمت زندگی کرده و درک درستی از سختی‌های زندگی ندارد. دیوانه با تمثیل موم و عسل و شمع، به سلطان می‌فهماند که تا زمانی که شخصی در رنج نیفتد، نمی‌تواند درد دیگران را درک کند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سال دشوار است. همچنین، استفاده از تمثیل‌های پیچیده مانند موم و شمع نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

(۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه

در آن ویرانه شد محمود یک روز
یکی دیوانهٔ را دید پر سوز

کلاهی از نمد بر سر نهاده
بدو نیک جهان بر در نهاده

بر او چون فرود آمد زمانی
تو گفتی داشت اندوه جهانی

نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد
نه از اندوه خود یک دم گذر کرد

شهش گفتا که چه اندوه داری
که گوئی بر دلت صد کوه داری

زبان بگشاد مرد از پردهٔ راز
که ای پرورده در صد پردهٔ ناز

گرت هم زین نمد بودی کلاهی
ترا بودی درین اندوه راهی

ولیکن در میان پادشائی
چه دانی سختی و درد جدائی

که مومی با عسل خفته بصد ناز
نه از آتش خبر دارد نه از گاز

ولی هرگه که از وی شمع سازند
ز سوزش روشنی جمع سازند

چو اشک از آتش آید افسر او
بداند آنچه آید بر سر او

تو هم این دم نهٔ از خویش آگاه
ولی آن دم که برگیرندت از راه

بهر یک یک نفس روشن بدانی
که مُرده بودهٔ در زندگانی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۹) حکایت ابوبکر سفاله
گوهر بعدی:(۱۱) حکایت درخت بریده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.