هوش مصنوعی: بهلول با چوبی به گورها می‌کوبید و وقتی از او پرسیدند چرا این کار را می‌کند، پاسخ داد که این گورها متعلق به افرادی است که دروغ‌های بسیاری گفتند و ادعاهای نادرست درباره دارایی‌های خود داشتند، اما در نهایت همه چیز را رها کردند و مردند. او با این کار می‌خواهد نشان دهد که دنیا فانی است و ثروت و مالکیت‌های مادی بی‌ارزش هستند. متن همچنین هشدار می‌دهد که انسان باید مراقب اعمال خود باشد تا به دوزخ نیفتد و از تاریکی‌های دنیا دوری کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، موضوعاتی مانند مرگ، فناپذیری دنیا، و هشدارهای اخلاقی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نگران‌کننده باشد.

(۲) حکایت بهلول و گورستان

مگر بهلول چوبی داشت در دست
که بر هر گور می‌زد تا که بشکست

بدو گفتند ای مرد پر آشوب
چرا این گورها را می‌زنی چوب

چنین گفت او که این قومی که رفتند
دروغ بی‌عدد گفتند و خفتند

گه این گفتی سرای و منظر من
گه آن گفتی که اسباب و زر من

گه این گفتی که اینک کشت و کرمم
گر آن گفتی که اینک باغ و برمم

خدا گفت این همه دعوی روا نیست
که میراث منست آن شما نیست

چو ایشان جمله آن خویش گفتند
شدند و ترک جان خویش گفتند

ازین شان می‌زنم من بی‌خورو خواب
که بودند این همه یک مشت کذاب

چو انجام همه بگذاشتن بود
کجا دیدند ازان پنداشتن سود

کسی جمع چنان چیزی چرا کرد
که باید در پشیمانی رها کرد

چرا در عالمی بندی دلت را
که آخر خشت خواهد زد گِلت را

دو در دارد جهان همچون رباطی
ازین دَر تا بدان دَر چون صراطی

بدان ره گر نخواهی رفت هشیار
فرو افتی بدوزخ سر نگونسار

زمین را چون بیفتد سایه گاهی
کند تاریک مه را در سیاهی

اگرچه نیک روشن جرمِ ماهست
به پیشش از زمین آب سیاهست

زمین را چون عمل با ماه اینست
چه سازد آنکه او غرق از زمینست

بیک دم چون چنان نوری سیه کرد
بعُمری هم ترا داند تبه کرد

تبه گشتی و روی آن ندارد
که بِه گردی چو این امکان ندارد

نگونساری تو بیرون ز پیشست
که جانت را همه آفت ز خویشست

ترا کاری که از وی همچنانست
بدست خویش کردستی عیانست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن
گوهر بعدی:(۳) حکایت پادشاه که علم نجوم دانست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.