هوش مصنوعی: متن دربارهٔ دیوانه‌ای است که در زندان رازی با خداوند می‌گوید. شخصی به او گوش می‌دهد تا از راز او آگاه شود. دیوانه می‌گوید که او زمانی همخانهٔ خداوند بوده، اما چون در خانه با خداوند نگنجیده، از خانه رفته است. او اشاره می‌کند که در این مذهب، راهی جز رها کردن «من» و «ما» وجود ندارد و اینها شرک و گناه هستند. سپس از مخاطب می‌خواهد که از خانهٔ تنگ بدن خارج شود و به سوی «لامکان» برود، زیرا بار عشق را تنها جان می‌تواند تحمل کند. در پایان تأکید می‌کند که حضور نزد خداوند اصل است و اگر حاضر درگاه خداوند شوی، از مقربان خواهی بود.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

(۵) حکایت دیوانه که رازی با حق گفت

یکی دیوانهٔ کو بود در بند
بلب می‌گفت رازی با خداوند

یکی بر لب نهادش گوش حالی
که تا واقف شود زان سرِّ عالی

بحق می‌گفت: این دیوانهٔ تو
که بود او مدّتی هم خانهٔ تو

چو در خانه نگنجیدی تو با او
که در خانه تو می‌بایست یا او

بحکم تو کنون زین خانه رفتم
چو توهستی من دیوانه رفتم

درین مذهب که جز این هیچ ره نیست
بترکه ما و من شرک و گنه نیست

برون آ ای پسر زین خانهٔ تنگ
که بار تو گرانست و خرت لنگ

ازینجا رخت سوی لامکان کش
بُراق عشق را در زیرِ ران کش

که بار عشق را جان بارگیرست
ولی میدان خلدش ناگزیرست

ملازم باش این در راه که ناگاه
بقرب خویشتن خاصت کند شاه

حضور تست اصل تو و گر هیچ
حضور تو همی باید دگر هیچ

اگر تو حاضر درگاه گردی
ز مقبولان قرب شاه گردی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۴) حکایت شوریده دل بر سر گور
گوهر بعدی:(۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.