هوش مصنوعی: ایاز در خواب خوشی بود و محمود غازی به بالینش آمد. محمود او را بیدار نکرد، بلکه با بوسه‌هایش از او تجلیل نمود. وقتی ایاز بیدار شد، از شرم شاه سرخ شد و به او گفت: «وقتی تو (محمود) حاضر شدی، من ناپدید شدم. در آن لحظه‌ای که تو بی‌خود بودی، همه چیز تو بودی. اما وقتی به خود آمدی، محبوب گم شد. اگر می‌خواهی محبوب باشی، از خود بگذر. چون تنها با بی‌خودی می‌توانی به کمال برسی.»
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و فلسفی عمیق است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

(۸) حکایت ایاز با سلطان

ایاز سیمبر در خواب خوش بود
دلش چون دیده یک ساعت بیاسود

ببالین آمدش محمودِ غازی
که بود اندر سر او سرفرازی

ز خواب خوش نکردش هیچ بیدار
هزارش بوسه زد بر هر دو رخسار

چو فارغ شد ز کار بوسه آن شاه
همی مالید پایش تا سحرگاه

بآخر چون زخواب خوش درآمد
ز شرم شاه چون آتش برآمد

چو شاهش دید گفت ای حسنت افزون
چو تو باز آمدی من رفتم اکنون

دران ساعت که تو بیخویش بودی
زهر وصفت که گویم بیش بودی

دران ساعت که دیدم جان فزایت
نبودی تو که من بودم بجایت

چو با خویش آمدی محبوب گم شد
چو تو طالب شدی مطلوب گم شد

مباش ای دوست تا محبوب باشی
که گر باشی بخود محجوب باشی

ز خود بگذر که بی خود جمله مائی
چو بیخود خوش تری با خود چرائی

چو معدومی همه موجود باشی
چو بر هیچی همه محمود باشی

همی تا با خودی از تو نگویند
ولی تا بیخودی جز تو نجویند
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش
گوهر بعدی:(۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.