هوش مصنوعی:
در این متن، فردی آرزوی ایجاد طوفانی را بیان میکند که همه چیز را نابود کند تا مردم از شرک و بدعتها رها شوند. دیگران به او هشدار میدهند که این طوفان او را نیز نابود خواهد کرد، اما او پاسخ میدهد که هلاک شدن خود را نیز پذیرفته است، زیرا هرچه از معشوق (خدا) بیاید، زیبا و لایق است. او عشق بیقید و شرط به معشوق را نشان میدهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، بحثهای مربوط به نابودی و هلاکت ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
(۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد
یکی پرسید ازان گستاخ درگاه
که هان چیست آرزوی تو درین راه
چنین گفت او که طوفانیم باید
که خلق این جهان را در رباید
نماند از وجود خلق آثار
شود فانی دِیَار و دَیر و دَیّار
که تا این خلق در پندار مشغول
شوند از بدعت و از شرک معزول
که چون پروای حق یک دم ندارند
همان بهتر که این عالم ندارند
بدو گفتند اگر طوفان درآید
جهان بر خلقِ سرگردان سرآید
اگر فانی شوند اهل زمانه
تو هم فانی شوی اندر میانه
چنین گفت او که طوفان سود ماراست
هلاک خویش اوّل بایدم خواست
که این طوفان اگر گردد درستم
هلاک خویشتن باید نخستم
بدو گفتند رَو رَو حیلهٔ ساز
تن خود را بدریائی درانداز
که تا از هستی خود رسته گردی
مگر با آرزو پیوسته گردی
چنین گفت او که بس روشن بوَد آن
که هرچ از من بود چون من بود آن
هلاک خود بخود کردن نه نیکوست
مگر عزم هلاک من کند دوست
ز معشوق آنچه آید لایق آید
که تاوانست هرچ از عاشق آید
اگر معشوق بفروشد وگر نه
ازو زیباست از هر کس دگر نه
اگر بفروشدت صد بار دلدار
تو هردم بیشی از جانش خریدار
که هان چیست آرزوی تو درین راه
چنین گفت او که طوفانیم باید
که خلق این جهان را در رباید
نماند از وجود خلق آثار
شود فانی دِیَار و دَیر و دَیّار
که تا این خلق در پندار مشغول
شوند از بدعت و از شرک معزول
که چون پروای حق یک دم ندارند
همان بهتر که این عالم ندارند
بدو گفتند اگر طوفان درآید
جهان بر خلقِ سرگردان سرآید
اگر فانی شوند اهل زمانه
تو هم فانی شوی اندر میانه
چنین گفت او که طوفان سود ماراست
هلاک خویش اوّل بایدم خواست
که این طوفان اگر گردد درستم
هلاک خویشتن باید نخستم
بدو گفتند رَو رَو حیلهٔ ساز
تن خود را بدریائی درانداز
که تا از هستی خود رسته گردی
مگر با آرزو پیوسته گردی
چنین گفت او که بس روشن بوَد آن
که هرچ از من بود چون من بود آن
هلاک خود بخود کردن نه نیکوست
مگر عزم هلاک من کند دوست
ز معشوق آنچه آید لایق آید
که تاوانست هرچ از عاشق آید
اگر معشوق بفروشد وگر نه
ازو زیباست از هر کس دگر نه
اگر بفروشدت صد بار دلدار
تو هردم بیشی از جانش خریدار
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق
گوهر بعدی:(۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.