هوش مصنوعی:
در این متن، مجنون به سوالی درباره حال خود پاسخ میدهد و وضعیت خود را به یک خر پیر تشبیه میکند که با وجود ضعف و ناتوانی، بارهای سنگین را تحمل میکند. او از رنجهایش میگوید و اشاره میکند که حتی لحظات آرامش نیز برایش همراه با درد است. متن به موضوع عشق و رنجهای ناشی از آن میپردازد و تأکید میکند که تنها کسانی که عاشق شدهاند میتوانند دردِ افتادگان در راه عشق را درک کنند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مضامین سنگین مانند رنج و مصائب، آن را برای مخاطبان جوانتر دشوار میسازد.
(۲۳) حکایت مجنون
یکی پرسید از مجنون که چونی
که بس بیچارهٔ و بس زبونی
چنین گفت او که هستم من خری پیر
بدن سوراخ از بار گلوگیر
تنم گرچه نزار و ناتوانست
همه روزی همه بارش گرانست
وگر آسایشی را بعدِ صد غم
ز پشتش جامه برگیرند یک دم
هزاران خرمگس آید گزنده
همه در ریشِ او نیش اوفکنده
که گویم کاش این بیچاره هرگز
ندیدی از چنین آسایشی عز
اگر باشی تو کار افتادهٔ راه
چنین کارت بسی افتد باِکراه
چو کار افتادگی نبود بغایت
ترا بس خنده آید زین حکایت
چو مشغولی بناز و کامرانی
تو کار افتادگی را میندانی
کسی باید مرا افتاده در کار
بروزی ماتم خود کرده صد بار
بحق زنده شده وز خویش مرده
نه از پس ماندگان کز پیش مرده
تو تا عاشق نگردی نیک جانباز
نیابی سرِّ کار افتادگان باز
کسی کو در میان ناز ماندست
ز جان بازانِ عاشق باز ماندست
که بس بیچارهٔ و بس زبونی
چنین گفت او که هستم من خری پیر
بدن سوراخ از بار گلوگیر
تنم گرچه نزار و ناتوانست
همه روزی همه بارش گرانست
وگر آسایشی را بعدِ صد غم
ز پشتش جامه برگیرند یک دم
هزاران خرمگس آید گزنده
همه در ریشِ او نیش اوفکنده
که گویم کاش این بیچاره هرگز
ندیدی از چنین آسایشی عز
اگر باشی تو کار افتادهٔ راه
چنین کارت بسی افتد باِکراه
چو کار افتادگی نبود بغایت
ترا بس خنده آید زین حکایت
چو مشغولی بناز و کامرانی
تو کار افتادگی را میندانی
کسی باید مرا افتاده در کار
بروزی ماتم خود کرده صد بار
بحق زنده شده وز خویش مرده
نه از پس ماندگان کز پیش مرده
تو تا عاشق نگردی نیک جانباز
نیابی سرِّ کار افتادگان باز
کسی کو در میان ناز ماندست
ز جان بازانِ عاشق باز ماندست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم
گوهر بعدی:(۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.