هوش مصنوعی: محمود با سپاهی بزرگ در بیابان به شکار می‌رود. او با پیرمردی فقیر و خمیده‌پشت روبرو می‌شود که نامش نیز محمود است. شاه از این شباهت نام متعجب می‌شود و سوال می‌کند که چگونه دو محمود می‌توانند برابر باشند. پیرمرد پاسخ می‌دهد که تنها در مرگ است که انسان‌ها برابر می‌شوند و ثروت و قدرت دنیوی ارزشی در برابر مرگ ندارند. او به شاه هشدار می‌دهد که غرور و حرص برای قدرت بی‌فایده است، زیرا در نهایت همه به خاک بازمی‌گردند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم فلسفی و انتقادی دربارهٔ مرگ، برابری انسان‌ها و بی‌فایده بودن قدرت دنیوی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سال دشوار است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و زبان شعر کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

(۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود

مگر محمود می‌شد با سپاهی
ز هامون تا بگردون پایگاهی

سپه می‌راند هر سوئی شتابان
که تا صیدی بیابد در بیابان

خمیده پشت پیری دید غمناک
برهنه پای و سر با روی پُر خاک

درمنه می‌کشید و آه می‌کرد
میان خار خود را راه می‌کرد

شه آمد پیشش و گفت ای گرامی
زبان بگشای و بر گو تا چه نامی

چنین گفتا که من محمود نامم
چو هم نام تو ام این خود تمامم

شهش گفتا که ماندم در شکی من
تو یک محمود باشی و یکی من

تو یک محمود و من محمودِ دیگر
کجا باشیم ما هر دو برابر

جوابش داد پیر و گفت ای شاه
همی چون هر دو برخیزیم از راه

رویم اول دو گز زینجا فروتر
بمحمودی شویم آنگه برابر

برابر گر نیم با تو که خُردم
برابر گردم آن ساعت که مردم

تو خوش بر تخت رَوکین نیلگون سقف
کند از چوبِ تختت تختهٔ وقف

چه خواهی کرد ملکی درجهانی
که نتوانی که خوش باشی زمانی

بنتوانی شدن تنها براهی
نه کارت راست آید بی سپاهی

نه هم بی چاشنی گیری خوری آب
نه شب بی پاسبانی آیدت خواب

غم ملکی چرا چندان خوری تو
که نتوانی که در وی نان خوری تو

اگر همچون کیانت تختِ عاجست
وگر برتر ز نوشروانت تاجست

نصیبت زان چنان تاجی و تختی
نخواهد بود الّا خاک لختی

چه ملکست این و تو چه پادشائی
که با میر اجل برمی نیائی

اگر یک گِرده هر روزت تمامست
چو تو دو گرده می‌جوئی حرامست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر
گوهر بعدی:(۵) حکایت سلطان محمود و گازر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.