هوش مصنوعی:
در این داستان، محمود با پیرزنی روبرو میشود که انبانی به دوش دارد و به سوی آسیا میرود. محمود از او میخواهد انبان را جلوی اسبش بگذارد، اما پیرزن با گفتاری حکیمانه به او یادآوری میکند که امروز و فردا در سفر زندگی همراه هم هستند و عجله بیجا ندارد. این گفتار محمود را تحت تأثیر قرار میدهد و او را به تفکر وامیدارد. در پایان، پیام اصلی داستان درباره وفا، کرامت، و تسلیم در برابر حقایق زندگی است.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و زبان شعری ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد.
(۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن
مگر یک روز محمود نکو روی
ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
بره در پیشش آمد پیرزالی
عصائی چون الف قدّی چو دالی
یکی انبان بگردن برنهاده
که سوی آسیا میشد پیاده
شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست
که در انبان رگست و در تو رگ نیست
بیار انبان چو سر محکم ببستی
به پیش اسبِ من نِه باز رستی
نهاد آن پیرزن انبانش در پیش
چو بادی شد روان یک رانش از پیش
چو پیشی یافت اسب شاه ازان زال
زبان بگشاد وشه را گفت در حال
که گر با من نه اِستی ای شه امروز
نه اِستم با تو من فردا در آن سوز
چو اَبرَش گرم کردی در دویدن
که در گرد تو می نتوان رسیدن
اگر فردا بسی مرکب بتازی
تو هم در گردِ من نرسی چه سازی
مکن امروز این تعجیل ای شاه
که تا فردا بهم باشیم در راه
شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد
عنان بر تافت با او هم عنان شد
اگر درس وفا تعلیق داری
چو محمودت دهد توفیق یاری
کَرَم اینست و عهد این و وفا این
نکوکاری و تسلیم و رضا این
اگر زین نافه هرگز بوی بردی
ز نُه چوگانِ گردون گوی بردی
وگر نه اوفتادی در ندامت
که هرگز برنخیزی تا قیامت
تو ای مرد گدا احسان درآموز
گدائی از چینن سلطان درآموز
ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
بره در پیشش آمد پیرزالی
عصائی چون الف قدّی چو دالی
یکی انبان بگردن برنهاده
که سوی آسیا میشد پیاده
شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست
که در انبان رگست و در تو رگ نیست
بیار انبان چو سر محکم ببستی
به پیش اسبِ من نِه باز رستی
نهاد آن پیرزن انبانش در پیش
چو بادی شد روان یک رانش از پیش
چو پیشی یافت اسب شاه ازان زال
زبان بگشاد وشه را گفت در حال
که گر با من نه اِستی ای شه امروز
نه اِستم با تو من فردا در آن سوز
چو اَبرَش گرم کردی در دویدن
که در گرد تو می نتوان رسیدن
اگر فردا بسی مرکب بتازی
تو هم در گردِ من نرسی چه سازی
مکن امروز این تعجیل ای شاه
که تا فردا بهم باشیم در راه
شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد
عنان بر تافت با او هم عنان شد
اگر درس وفا تعلیق داری
چو محمودت دهد توفیق یاری
کَرَم اینست و عهد این و وفا این
نکوکاری و تسلیم و رضا این
اگر زین نافه هرگز بوی بردی
ز نُه چوگانِ گردون گوی بردی
وگر نه اوفتادی در ندامت
که هرگز برنخیزی تا قیامت
تو ای مرد گدا احسان درآموز
گدائی از چینن سلطان درآموز
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱۱) حکایت آن مرد که صرّۀ در میان درمنه یافت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.