هوش مصنوعی:
این متن شعری است که درباره یک پیرمرد و دختر جوانی که با او ازدواج کرده، صحبت میکند. پیرمرد سعی میکند با دختر جوان رابطهای عاشقانه برقرار کند، اما دختر جوان به دلیل تفاوت سنی و ظاهر پیری او، از این کار امتناع میکند. در ادامه، شعر به موضوعات اخلاقی و دینی مانند پرهیز از غفلت، اهمیت ایمان و عواقب شرک میپردازد.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم اخلاقی و دینی پیچیدهای است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند رابطه بین پیر و جوان ممکن است برای سنین پایینتر نامناسب باشد.
(۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
مگر پیری یکی دختر جوان خواست
نیامد کار این با کارِ آن راست
بخود میخواندش بهر بوسه آن پیر
نمیامیخت با او چون مَی و شیر
رفیقی داشست پیر سال خورده
بدو گفت ای بسی تیمار برده
بگو تا حالِ تو با زن چه گونه است
تو پیر و او جوان این باژگونه ست
چنین گفت او که گمراهم من از وی
که هر ساعت که بوسی خواهم از وی
مرا گوید ندارم موی تو دوست
که پنبه در دهان مرده نیکوست
چو تو در بوسه آئی هر زمانم
نهی چون پنبه موی اندر دهانم
برَو پنبه خوشی از گوش برکش
که پنبه گرد موی تو ترا خوش
مگر پنبه ز گوشت برکشیدی
که موی خویش همچون پنبه دیدی
ازان پشتت به پیری چون کمان شد
که چون تیر از گناهت سرگران شد
ز حق پیش از اجل بیدارئی خواه
چو مست غفلتی هشیارئی خواه
برافشان هرچه داری همچو مردان
چه سازی چون زنان با چرخ گردان
اگر داری گل اندر سر چه شوئی
سرت در گل نخواهد ریخت گوئی؟
حجابت از تن ویرانه بردار
طبق پوش از طبق مردانه بردار
که تا ویرانه جای شرک و علت
شود معمورهٔ دین، اینت دولت
اگر در شرک میری وای بر تو
که خون گریند سر تا پای بر تو
کسی عمری در ایمان ره سپرده
در آخر، چون بوَد، کافر بمرده
نیامد کار این با کارِ آن راست
بخود میخواندش بهر بوسه آن پیر
نمیامیخت با او چون مَی و شیر
رفیقی داشست پیر سال خورده
بدو گفت ای بسی تیمار برده
بگو تا حالِ تو با زن چه گونه است
تو پیر و او جوان این باژگونه ست
چنین گفت او که گمراهم من از وی
که هر ساعت که بوسی خواهم از وی
مرا گوید ندارم موی تو دوست
که پنبه در دهان مرده نیکوست
چو تو در بوسه آئی هر زمانم
نهی چون پنبه موی اندر دهانم
برَو پنبه خوشی از گوش برکش
که پنبه گرد موی تو ترا خوش
مگر پنبه ز گوشت برکشیدی
که موی خویش همچون پنبه دیدی
ازان پشتت به پیری چون کمان شد
که چون تیر از گناهت سرگران شد
ز حق پیش از اجل بیدارئی خواه
چو مست غفلتی هشیارئی خواه
برافشان هرچه داری همچو مردان
چه سازی چون زنان با چرخ گردان
اگر داری گل اندر سر چه شوئی
سرت در گل نخواهد ریخت گوئی؟
حجابت از تن ویرانه بردار
طبق پوش از طبق مردانه بردار
که تا ویرانه جای شرک و علت
شود معمورهٔ دین، اینت دولت
اگر در شرک میری وای بر تو
که خون گریند سر تا پای بر تو
کسی عمری در ایمان ره سپرده
در آخر، چون بوَد، کافر بمرده
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها
گوهر بعدی:(۸) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.