هوش مصنوعی: این شعر داستان یوسف پیامبر را روایت می‌کند که توسط برادرانش به چاه انداخته می‌شود. جبرئیل به او دلداری می‌دهد و وعده‌هایی مانند رهایی از چاه، سلطنت بر مصر، و انتقام از برادرانش را می‌دهد. یوسف در پاسخ می‌گوید که اگر برادرانش پیش او بیایند، آنها را می‌بخشد و از دردهای گذشته یادآوری می‌کند. در ادامه، شعر به مفاهیم عرفانی مانند سفر درونی و خودشناسی نیز اشاره می‌کند.
رده سنی: 15+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، اشاره به انتقام و دردهای گذشته ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

(۵) حکایت جبریل با یوسف علیهما السلام

چو یوسف را در افکندند در چاه
درآمد جبرئیل از سدره ناگاه

که دل خوش دار در درد جدائی
که خواهد بود زین چاهت رهائی

ترا برهاند از غم حق تعالی
دهد از ملکت مصرت کمالی

نهد تاجی ز عزّت بر سر تو
فرستد مصریان را بر در تو

جهان در زیر فرمان تو آرد
جهانی خلق مهمان تو آرد

بیارد ده برادر را که داری
برای نان به پیش تو بخواری

علی الجمله بگو با من درین چاه
که چون چشمت برایشان افتد آنگاه

بزندان‌شان کنی یا دار سازی
و یا از بهرِ کشتن کارسازی

و یا از زخم چوب و تازیانه
ز هر یک خون کنی جوئی روانه

چنین گفت آن زمان یوسف بجبریل
که چون آیند خوانمشان بتعجیل

نه از بفروختن گویم نه ازچاه
براندازم نقاب از روی آنگاه

اگر سازند پیشم خویش را خم
چه گویم هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم

شما آخر تأسّف می نخوردید
ز درد آنکه با یوسف چه کردید؟

بر ایشان بر گشادن این کمین بس
عذاب سخت ایشان را همین بس

اگر دلهای ایشان خاره گردد
ازین تشویر حالی پاره گردد

دلت مرده‌ست اگر زین درد فردست
که بی شک زنده را احساس در دست

تو خامی، زین حدیثت خوش نیفتد
که جز در سوخته آتش نیفتد

چو مومی روز و شب در سوختن باش
که تا آتش کند افروختن فاش

چو در غیری ندیدی هیچ خیری
چرا مشغول می‌گردی بغیری

چو کارت با خود افتادست پیوست
سفر در خویش کن بی پای و بی دست

اگر در خویشتن یک دم بگردی
چو صد دل دان که در عالم بگردی

ترا یک ذرّه در خود عیب دیدن
به از صد نورِ غیب الغیب دیدن
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی
گوهر بعدی:(۶) حکایت پیر خالو سرخسی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.