(۹) حکایت سلطان محمود با مرد دوالک باز
مگر محمود با اعزاز میشد
بره مردی دوالک باز میشد
شهش گفتا که ای طرّار ره زن
ترا میبیند اینجا چشم دَرمَن
که بنشینی میان خاک در راه
دوالک بازی آموزی تو با شاه
دوالک باز گفتش ای جهاندار
برَو بنشین چه میخواهی ازین کار
نخواهد گشت چون پروانه با شمع
دوالک بازی و کوس و عَلَم جمع
مجرّد گرد و پس این پیشه میکن
وگر نه همچنین اندیشه میکن
درین منزل که کس نه دل نه جان یافت
کمال از پاک بازی میتوان یافت
بره مردی دوالک باز میشد
شهش گفتا که ای طرّار ره زن
ترا میبیند اینجا چشم دَرمَن
که بنشینی میان خاک در راه
دوالک بازی آموزی تو با شاه
دوالک باز گفتش ای جهاندار
برَو بنشین چه میخواهی ازین کار
نخواهد گشت چون پروانه با شمع
دوالک بازی و کوس و عَلَم جمع
مجرّد گرد و پس این پیشه میکن
وگر نه همچنین اندیشه میکن
درین منزل که کس نه دل نه جان یافت
کمال از پاک بازی میتوان یافت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۸) حکایت شیخ علی رودباری
گوهر بعدی:(۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.