هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از مولانا به موضوع خودشناسی و عشق الهی میپردازد. با استفاده از تمثیل یوسف و آینه، شاعر بیان میکند که انسان بدون بازتاب در آینهای دیگر (نماد پیر یا مرشد) قادر به دیدن حقیقت وجود خود نیست. شعر تأکید میکند که شناخت حقیقی خود مستلزم گذشتن از خود و رسیدن به مرحلهای است که عاشق در معشوق فانی میشود.
رده سنی:
15+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهای دارد که معمولاً در سنین پایینتر کمتر یافت میشود. همچنین استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم انتزاعی برای خوانندگان جوانتر ممکن است نامفهوم باشد.
(۵) حکایت یوسف علیه السلام و نظر کردن اودر آینه
مگر یوسف در آئینه نگاه کرد
بسی تحسین آن روی چو مه کرد
ولی آئینه پنداشت، اینت نااهل
که او را میکند تحسین، زهی جهل
چه گر یوسف جمال تهنیت داشت
ولی آئینه جای تعزیت داشت
اگر معشوق آئینه ندیدی
جمال خود معائینه ندیدی
وگر برخاستی آئینه از راه
که گشتی از جمال خویش آگاه
وگر یوسف جمال خود بدیدی
ترنج و دست را بر هم بُریدی
چو روی او عیان او نمیشد
ز عشق خویش جان او نمیشد
چو هم در خود نظر کردن نبودش
ز عشق خویش خون خوردن نبودش
ولی گر دیگری نظاره کردی
ترنج و دست را یک پاره کردی
ترا گر یوسف محبوب باید
نخستت دیدهٔ یعقوب باید
که تا آئینهات زیبا نماید
جمال خویشتن پیدا نماید
جمال خویش را برقع برانداخت
ز آدم خویش را آئینهٔ ساخت
چو روی خود در آئینه عیان دید
جمال بی نشانی در نشان دید
جمال خویش را تحسین بسی کرد
مبر آن ظن که تحسین کسی کرد
اگر یک آدمی زاد از خیالی
نهد خود را لقب صاحب جمالی
چو آن آئینه در عین غلط ماند
ز نقش دایره بیرونِ خط ماند
اگر صد قرن در خلوت نشینی
که تا تو روی خود بینی نه بینی
کسی دیدی که روی خویش دیدست؟
کسی نشنید کین سِر کس شنیدست
اگر عکسی در آئینه به بینی
کجا رویت هر آئینه به بینی
چو روی تو نه باقیست و نه فانی
چگونه روی خود دیدن توانی
چو ممکن نیست روی خویش دیدن
بجز آئینهٔ در پیش دیدن
مکن زنهار پیش آینه آه
که تاتیره نه بینی روی چون ماه
دم سردت درون جان نگه دار
چو غوّاصان نَفَس پنهان نگه دار
اگر یک ذرّه در خود پیچ یابی
همی آن عکس خود را هیچ یابی
نه مُرده باش نه خفته نه بیدار
همی اصلا مباش این یاد میدار
تو داری آنچه میجوئی در آفاق
تو گم شو تا بیابی همچو عشّاق
بسی تحسین آن روی چو مه کرد
ولی آئینه پنداشت، اینت نااهل
که او را میکند تحسین، زهی جهل
چه گر یوسف جمال تهنیت داشت
ولی آئینه جای تعزیت داشت
اگر معشوق آئینه ندیدی
جمال خود معائینه ندیدی
وگر برخاستی آئینه از راه
که گشتی از جمال خویش آگاه
وگر یوسف جمال خود بدیدی
ترنج و دست را بر هم بُریدی
چو روی او عیان او نمیشد
ز عشق خویش جان او نمیشد
چو هم در خود نظر کردن نبودش
ز عشق خویش خون خوردن نبودش
ولی گر دیگری نظاره کردی
ترنج و دست را یک پاره کردی
ترا گر یوسف محبوب باید
نخستت دیدهٔ یعقوب باید
که تا آئینهات زیبا نماید
جمال خویشتن پیدا نماید
جمال خویش را برقع برانداخت
ز آدم خویش را آئینهٔ ساخت
چو روی خود در آئینه عیان دید
جمال بی نشانی در نشان دید
جمال خویش را تحسین بسی کرد
مبر آن ظن که تحسین کسی کرد
اگر یک آدمی زاد از خیالی
نهد خود را لقب صاحب جمالی
چو آن آئینه در عین غلط ماند
ز نقش دایره بیرونِ خط ماند
اگر صد قرن در خلوت نشینی
که تا تو روی خود بینی نه بینی
کسی دیدی که روی خویش دیدست؟
کسی نشنید کین سِر کس شنیدست
اگر عکسی در آئینه به بینی
کجا رویت هر آئینه به بینی
چو روی تو نه باقیست و نه فانی
چگونه روی خود دیدن توانی
چو ممکن نیست روی خویش دیدن
بجز آئینهٔ در پیش دیدن
مکن زنهار پیش آینه آه
که تاتیره نه بینی روی چون ماه
دم سردت درون جان نگه دار
چو غوّاصان نَفَس پنهان نگه دار
اگر یک ذرّه در خود پیچ یابی
همی آن عکس خود را هیچ یابی
نه مُرده باش نه خفته نه بیدار
همی اصلا مباش این یاد میدار
تو داری آنچه میجوئی در آفاق
تو گم شو تا بیابی همچو عشّاق
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد
گوهر بعدی:(۶) حکایت احمد غزالی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.