هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی خود به معشوق سخن میگوید. او از زیبایی و جمال معشوق، غم و سودای عشق، و اشتیاق خود برای نزدیکی به او میسراید. شاعر از خیالات و آرزوهای خود درباره معشوق میگوید و بیان میکند که همه خوبیها و زیباییها از آنِ معشوق است.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۷۵۹
دلِ من رایِ تو دارد سَرِ سودایِ تو دارد
رُخِ فرسودهٔ زَردَم غَمِ صَفْرایِ تو دارد
سَرِ من مَستِ جَمالَت دلِ من دامِ خیالَت
گُهَرِ دیده نِثارِ کَفِ دریایِ تو دارد
زِ تو هر هدیه که بُردم به خیالِ تو سِپُردم
که خیالِ شِکَرینَت فَر و سیمایِ تو دارد
غَلَطَم گرچه خیالَتْ به خیالات نَمانَد
همه خوبیّ و مَلاحَت زِ عَطاهایِ تو دارد
گُلِ صد بَرگ به پیشِ تو فرو ریخت زِ خَجْلَت
که گُمان بُرد که او هم رُخِ رَعْنایِ تو دارد
سَرِ خود پیش فَکَنْده چو گُنَه کارِ تو عَرعَر
که خطا کرد و گُمان بُرد که بالایِ تو دارد
جِگَر و جانِ عزیزان چو رُخِ زُهره فُروزان
همه چون ماهْ گُدازان که تَمنّایِ تو دارد
دلِ من تابهٔ حَلْوا زَبَرِ آتشِ سودا
اگر از شُعله بِسوزَد نه که حَلْوایِ تو دارد؟
هَله چون دوست بُدَسْتی همه جا جایِ نِشَستی
خُنُک آن بیخَبَری کو خَبَر از جایِ تو دارد
اگَرَم دَر نگُشایی زِ رَهِ بام دَرآیَم
که زِهی جانِ لَطیفی که تماشایِ تو دارد
به دو صد بامْ بَرآیَم به دو صد دامْ دَرآیَم
چه کُنم آهویِ جانَم سَرِ صَحرایِ تو دارد
خَمُش ای عاشقِ مَجنون بِمَگو شعر و بِخور خون
که جهانْ ذَرّه به ذَرّه غَمِ غوغایِ تو دارد
سویِ تبریز شو ای دل بَرِ شَمسُ الْحَقِ مُفْضِل
چو خیالَش به تو آید که تَقاضایِ تو دارد
رُخِ فرسودهٔ زَردَم غَمِ صَفْرایِ تو دارد
سَرِ من مَستِ جَمالَت دلِ من دامِ خیالَت
گُهَرِ دیده نِثارِ کَفِ دریایِ تو دارد
زِ تو هر هدیه که بُردم به خیالِ تو سِپُردم
که خیالِ شِکَرینَت فَر و سیمایِ تو دارد
غَلَطَم گرچه خیالَتْ به خیالات نَمانَد
همه خوبیّ و مَلاحَت زِ عَطاهایِ تو دارد
گُلِ صد بَرگ به پیشِ تو فرو ریخت زِ خَجْلَت
که گُمان بُرد که او هم رُخِ رَعْنایِ تو دارد
سَرِ خود پیش فَکَنْده چو گُنَه کارِ تو عَرعَر
که خطا کرد و گُمان بُرد که بالایِ تو دارد
جِگَر و جانِ عزیزان چو رُخِ زُهره فُروزان
همه چون ماهْ گُدازان که تَمنّایِ تو دارد
دلِ من تابهٔ حَلْوا زَبَرِ آتشِ سودا
اگر از شُعله بِسوزَد نه که حَلْوایِ تو دارد؟
هَله چون دوست بُدَسْتی همه جا جایِ نِشَستی
خُنُک آن بیخَبَری کو خَبَر از جایِ تو دارد
اگَرَم دَر نگُشایی زِ رَهِ بام دَرآیَم
که زِهی جانِ لَطیفی که تماشایِ تو دارد
به دو صد بامْ بَرآیَم به دو صد دامْ دَرآیَم
چه کُنم آهویِ جانَم سَرِ صَحرایِ تو دارد
خَمُش ای عاشقِ مَجنون بِمَگو شعر و بِخور خون
که جهانْ ذَرّه به ذَرّه غَمِ غوغایِ تو دارد
سویِ تبریز شو ای دل بَرِ شَمسُ الْحَقِ مُفْضِل
چو خیالَش به تو آید که تَقاضایِ تو دارد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.