۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۱

این کبوتربَچه هم عَزْمِ هوا کرد و پَرید
چون صَفیریّ و نِداییْ زِ سویِ غَیب شنید

آن مُرادِ همه عالَم چو فرستاد رَسول
که بیا جانِبِ ما چون نَپَرَد جانِ مُرید؟

بِپَرَد جانبِ بالا چو چُنان بالْ بِیافت
بِدَرَد جامهٔ تَن را چو چُنان نامه رَسید

چه کَمَنْد است که پُر می‌کَشَد این جان‌ها را
چه رَهْ است آن رَهِ پنهان که از آن راه کَشید

رَحْمتَش نامه فرستاد که این جا بازآ
که در آن تَنگْ قَفَصْ جانِ تو بسیار طَپید

لیکْ در خانهٔ بی‌دَر تو چو مُرغی بی‌پَر
این کُند مُرغِ هوا چون که به چُستی اُفتید

بی قَراریْش گُشایَد دَرِ رَحْمَت آخِر
بر دَر و سَقْف هَمی‌کوب پَر این است کلید

تا نخوانیم ندانیْ تو رَهِ واگَشتن
که رَهْ از دعوتِ ما گردد بر عقل پَدید

هر چه بالا رَوَد اَرْ کُهنه بُوَد نو گردد
هر نُوی کایَد این­جا شود از دَهرْ قَدید

هین خُرامان رو در غَیب سویِ پَس مَنِگَر
فی اَمانِ اللَّهْ کان جا همه سود است و مَزید

هَله خاموش بُرو جانبِ ساقیِّ وجود
که میِ پاکْ وِیْ­اَت داد دَرین جامِ پَلید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.