۴۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۴

میانِ باغْ گُلِ سُرخْ های و هو دارد
که بو کنید دَهان مرا چه بو دارد

به باغْ خود همه مَستَند لیک نی چون گُل
که هر یکی به قَدَح خورْد و او سَبو دارد

چو سالْ سالِ نَشاط است و روزْ روزِ طَرَب
خُنُک مرا و کسی را که عیشْ خو دارد

چرا مُقیم نباشد چو ما به مَجْلِسِ گُل
کسی که ساقیِ باقیِّ ماه رو دارد؟

هزار جانِ مُقدَّس فِدایِ آن جانی
که او به مَجْلِسِ ما اَمرِ اِشْرَبوا دارد

سؤال کردم گُل را که بر کِه می‌خندی؟
جواب داد بر آن زشتْ کو دو شو دارد

هزار بار خَزان کرد نوبَهارْ تو را
چه عشق دارد با ما چه جُست و جو دارد

پیاله‌یی به من آوَرْد گل که باده خوری؟
خورَم چرا نخورَم؟ بَنده هم گِلو دارد

چه حاجَت است گِلو باده خدایی را؟
که ذَرّه ذَرّه همه نُقْل و میْ ازو دارد

عَجَب که خار چه بَدمَست و تیز و روتُرُش است
زِ رَشکِ آن که گُل و لاله صد عَدو دارد

به طورِ موسیٰ بِنْگَر که از شَرابِ گِزاف
دَهان ندارد و اِشْکَمْ چهارسو دارد

به مَستیانِ درختانْ نِگَر به فَصلِ بهار
شِکوفه کرده که در شُربِ میْ غُلو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.