هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن مرگ خواجه سنایی توصیف شده است. شعر بیان می‌کند که با مرگ او، روحش به آسمان پرواز کرد و وجودش از غبار پاک شد. همچنین، اشاره می‌کند که جان او مانند خورشید درخشید و مرگ او را نباید پایان زندگی دانست. در ادامه، شعر به مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند جدایی روح از جسم و جاودانگی روح می‌پردازد.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوع مرگ و زندگی و مفاهیم انتزاعی مانند جدایی روح از جسم نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

گفت کسی خواجه سَنایی بِمُرد
مرگِ چُنین خواجه نه کاریست خُرد

قالَبِ خاکی به زمین بازداد
روحِ طبیعی، به فَلَک واسِپُرد

ماهِ وجودش زِ غُباری بِرَست
آبِ حَیاتش به دَرآمَد زِ دُرد

پَرتوِ خورشید جُدا شُد زِ تَن
هر چه زِ خورشید جُدا شُد فَسُرد

صافیِ انگور به میخانه رفت
چونک اَجَل خوشه تَن را فَشُرد

شُد هَمِگی جانْ مَثَل آفتاب
جان شُده را مُرده نباید شِمُرد

مَغزِ تو نَغزست، مگر پوست مُرد
مَغز نمیرد، مَگَرَش دوست بُرد

پوست بِهِل، دست در آن مَغز زن
یا بِشِنو قِصّه آن تُرک و کُرد

کُرد پِی دُزدیِ اَنْبانِ تُرک
خِرقه بِپوشید و سَر و مو سِتُرد
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.