هوش مصنوعی:
این متن داستان شیخی پارسا به نام نظامالدین حسن را روایت میکند که از لطف و صفای الهی برخوردار بود و به مردم خدمت میکرد. او مال خود را به نیازمندان میبخشید و به راحتی خلق کمک میرساند. با این حال، پسرش که پرغرور و بیحضور بود، با مردم بیدین معاشرت میکرد و از راه حق منحرف شده بود. شیخ بارها به او هشدار داد که این معاشرتها نور وجودش را به تاریکی تبدیل میکند.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، موضوعاتی مانند همنشینی با افراد ناباب و تأثیر آن بر شخصیت، بیشتر مناسب سنین نوجوانی و بزرگسالی است.
تمثیل قبول پند و نصیحت دادن شیخ نظام الدین حسن صفا فرزند خود را و در آئینه قابلیت آن فرزند تأثیر کردن و قبول نمودن او آنرا
بود شیخی همچو شبلی پارسا
حق تعالی داده بود او را صفا
در معانی رهنمای اهل دین
او بشهر علم حقّ بودی امین
نام او بودی نظام الدّین حسن
شد ملقّب با صفا آن مؤتمن
خلق را از لطف خود بنواختی
مال پیش مردمان انداختی
جمله خلقان را بدی راحت رسان
اندر این معنی نکرده او زیان
هرکه بر خلق خدا شفقت کند
حق تعالی خود برو رحمت کند
هرکه او یک بنده را دل شاد کرد
حق مر او را در زمان آزاد کرد
خطّ آزادی بسالک میدهند
زآنکه بر خلق خدا خوش مشفقاند
شفقت آن مرد حق حق آمده
سینهٔ بی نور را صیقل زده
داشت فرزندی عجب او پر غرور
بود از اطوار او بس بیحضور
گرچه دم زد در حقیقت او مدام
میل خاطر بود او را سوی عام
دایماً با اهل دنیا کار داشت
او چو ایشان جامه و دستار داشت
شیخ را خاطر از او غمگین شده
زآنکه او بامردم بیدین شده
صبح و شام و گاه و بی گه همرهش
بوده این جمع ددان بر درگهش
اوطعام نیک دادی جمله را
داشتی صحبت بآنها بر ملا
طعمهاش خوردند و نیشش میزدند
خبث از یاران و خویشش میزدند
چند بارش گفت شیخ ای بوالحسن
بابدان منشین که داری نور من
عاقبت از صحبت اهل جدل
میشود نور تو با ظلمت بدل
حق تعالی داده بود او را صفا
در معانی رهنمای اهل دین
او بشهر علم حقّ بودی امین
نام او بودی نظام الدّین حسن
شد ملقّب با صفا آن مؤتمن
خلق را از لطف خود بنواختی
مال پیش مردمان انداختی
جمله خلقان را بدی راحت رسان
اندر این معنی نکرده او زیان
هرکه بر خلق خدا شفقت کند
حق تعالی خود برو رحمت کند
هرکه او یک بنده را دل شاد کرد
حق مر او را در زمان آزاد کرد
خطّ آزادی بسالک میدهند
زآنکه بر خلق خدا خوش مشفقاند
شفقت آن مرد حق حق آمده
سینهٔ بی نور را صیقل زده
داشت فرزندی عجب او پر غرور
بود از اطوار او بس بیحضور
گرچه دم زد در حقیقت او مدام
میل خاطر بود او را سوی عام
دایماً با اهل دنیا کار داشت
او چو ایشان جامه و دستار داشت
شیخ را خاطر از او غمگین شده
زآنکه او بامردم بیدین شده
صبح و شام و گاه و بی گه همرهش
بوده این جمع ددان بر درگهش
اوطعام نیک دادی جمله را
داشتی صحبت بآنها بر ملا
طعمهاش خوردند و نیشش میزدند
خبث از یاران و خویشش میزدند
چند بارش گفت شیخ ای بوالحسن
بابدان منشین که داری نور من
عاقبت از صحبت اهل جدل
میشود نور تو با ظلمت بدل
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در نصیحت و موعظه و تنبیه و خطاب قائم الولایه نمودن فرماید
گوهر بعدی:در پند پدر فرزند را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.