هوش مصنوعی:
متن روایتگر شهری است که زمانی قوی و پررونق بوده اما اکنون ویرانهای است. مجنونی که شهر را میبیند، از دیدن این تغییر شگفتزده میشود و در مورد گذر زمان و ناپدید شدن مردمان گذشته تأمل میکند. او از خود میپرسد که در زمان رونق شهر کجا بوده و اکنون مردمان آن زمان کجا رفتهاند. این متن به مفاهیم فلسفی مانند گذر زمان، فناپذیری، و حیرت انسان در برابر تغییرات جهان میپردازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و تأملبرانگیز است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، نیاز به درک نسبی از مفاهیمی مانند زمان، فناپذیری، و تغییرات اجتماعی دارد.
الحكایة و التمثیل
بود شهری بس قوی اما خراب
پای تا سر شوره خورده زافتاب
صد هزاران منظر و دیوار و در
اوفتاده سرنگون بر یکدگر
دید مجنونی مگر آن شهر را
درعمل آورده چندان قهر را
در تحیر ایستاد آنجایگاه
شهر را میکرد هر سوئی نگاه
نیمروز آنجایگه منزل گرفت
گوئی آنجا پای او در گل گرفت
سایلی گفتش که ای مجنون راه
از چه حیران ماندهٔ این جایگاه
سخت سرگردان و غمگین ماندهٔ
می چه اندیشی که چنین ماندهٔ
گفت ماندم در تعجب بیقرار
کانزمان کاین شهر بودست استوار
وانگهی پر خلق بودست این همه
مصر جامع مینمودست این همه
آن زمان کاین بود شهر مردمان
من کجا بودم ندانم آن زمان
وین زمان کاینجا شدم من آشکار
تا کجا رفتند چندان خلق زار
من کجا بودستم آخر آن زمان
یا کجااند این زمان آن مردمان
من نبودم آن زمان و ایشان بدند
من چو پیدا آمدم پنهان شدند
می ندانم این سخن را روی وراه
این تعجب میکنم این جایگاه
کس چه میداند که این پرگار چیست
یا ازین پرگار بیرون کار چیست
چون بسی رفتم ندیدم پیش باز
گشتم اکنون بیدل و بیخویش باز
هیچ دل را جز تحیر راه نیست
وز شد آمد جان کس آگاه نیست
پای تا سر شوره خورده زافتاب
صد هزاران منظر و دیوار و در
اوفتاده سرنگون بر یکدگر
دید مجنونی مگر آن شهر را
درعمل آورده چندان قهر را
در تحیر ایستاد آنجایگاه
شهر را میکرد هر سوئی نگاه
نیمروز آنجایگه منزل گرفت
گوئی آنجا پای او در گل گرفت
سایلی گفتش که ای مجنون راه
از چه حیران ماندهٔ این جایگاه
سخت سرگردان و غمگین ماندهٔ
می چه اندیشی که چنین ماندهٔ
گفت ماندم در تعجب بیقرار
کانزمان کاین شهر بودست استوار
وانگهی پر خلق بودست این همه
مصر جامع مینمودست این همه
آن زمان کاین بود شهر مردمان
من کجا بودم ندانم آن زمان
وین زمان کاینجا شدم من آشکار
تا کجا رفتند چندان خلق زار
من کجا بودستم آخر آن زمان
یا کجااند این زمان آن مردمان
من نبودم آن زمان و ایشان بدند
من چو پیدا آمدم پنهان شدند
می ندانم این سخن را روی وراه
این تعجب میکنم این جایگاه
کس چه میداند که این پرگار چیست
یا ازین پرگار بیرون کار چیست
چون بسی رفتم ندیدم پیش باز
گشتم اکنون بیدل و بیخویش باز
هیچ دل را جز تحیر راه نیست
وز شد آمد جان کس آگاه نیست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.