هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی است که در آن سالک (راهرو معنوی) با آب پاک گفتوگو میکند و از ویژگیهای معنوی و پاکی آب یاد میکند. آب به عنوان نماد پاکی، زندگی، و حیات توصیف شده و ارتباط آن با عشق الهی و راه رسیدن به حقیقت بیان میشود. در ادامه، سالک به نزد پیر راهنما میرود و از او راهنمایی میخواهد. پیر به او هشدار میدهد که نفس اماره (سگ درون) مانع رسیدن به حقیقت است و باید از آن دوری کرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مبانی عرفان و ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مبارزه با نفس اماره ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال پیچیده باشد.
المقالة السابعة عشره
سالک آمد پیش آب پاک رو
گفت ای پاکیزهٔ چالاک رو
در جهان از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست
هرکجا سر سبزئی آثار تست
تازگی کردن طریق کار تست
سلسبیل وکوثر و رضوان تراست
زندگی چشمهٔ حیوان تراست
در ره جانان خوش و تر میروی
لاجرم هر لحظه خوشتر میروی
از کمال عشق جانان چون قلم
سر نهی اول براه آنکه قدم
هم طهور دایم و هم طاهری
جسم و جانی باطنی و ظاهری
در همه چیزی روانی همچو روح
در دو عالم با سرافتاد از تو نوح
هر کرا آبیست آنکس پست تست
کآبروی هرکه هست از دست تست
سخت تر زاهن نباشد تشنهٔ
از تو گردد آب داده دشنهٔ
آنکه آهن را چنین سیراب کرد
هم تواند جان من بیتاب کرد
از در او آگهی ده یکدمم
تا بود آن یکدمم صد عالمم
آب ازین چون آتشی در تاب شد
آتشی برخاست زو وز آب شد
گفت آخر من کیم تر دامنی
از تر اندامی نه مردی نه زنی
دست شسته جملهٔ عالم ز من
تر مزاجی بنی آدم ز من
میروم سر پا برهنه روز و شب
میکنم پیوسته این معنی طلب
گه ز نومیدی چو نرمی میروم
گاه از پندار گرمی میروم
گاه در صد گونه جوشم زین سبب
گاه در بانگ و خروشم زین سبب
من که سر تا بن همه اشکم ازین
بی سر و بن زاتش رشکم ازین
مدتی رفتم بر امید بهی
برنیامد کارم از آبی تهی
گوئیا دیدست مقصودم مرا
لیک یکباری براه آسیا
گر چو آتش گرم آیم در طلب
گویدم بر ریگ رو ای بی ادب
با چنین دردی ندیدم بوی او
دیگری را چون برم ره سوی او
سالک آمد پیش پیر دستگیر
عرضه دادش گوهر درج ضمیر
پیر گفتش آب پاک افتاده است
کار او دایم طهارت دادنست
آب چون از اصل پاکی زاد بود
عرش را بر آب ازان بنیاد بود
هرکه او در پاکی این ره بود
جانش از پاکی حق آگه بود
تو زنفس سگ پلید افتادهٔ
در نجاست ناپدید افتادهٔ
نیست یک ساعت چو فرعونت شکست
گر نداری مصر فرعونیت هست
تو بفرعونی چو مصر جامعی
یار فرعونی که هامان طالعی
عبد بطن و فرجیای مردار خوار
جیفة اللیلی و بطال النهار
آن سگ دوزخ که تو بشنودهٔ
در تو خفتست و تو خوش آسودهٔ
این سگ دوزخ که آتش میخورد
هرچه او را میدهی خوش میخورد
باش تا فردا سگ نفس و منیت
سر ز دوزخ برکند در دشمنیت
دشمن تست این سگ و از سگ بتر
چند سگ را پروری ای بیخبر
نفس را قوت از پی دل ده مدام
تا نگردد قوت تو بر تو حرام
قوت کی باشد حرامی گر خوری
همچو مردان خور طعامی گر خوری
گفت ای پاکیزهٔ چالاک رو
در جهان از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست
هرکجا سر سبزئی آثار تست
تازگی کردن طریق کار تست
سلسبیل وکوثر و رضوان تراست
زندگی چشمهٔ حیوان تراست
در ره جانان خوش و تر میروی
لاجرم هر لحظه خوشتر میروی
از کمال عشق جانان چون قلم
سر نهی اول براه آنکه قدم
هم طهور دایم و هم طاهری
جسم و جانی باطنی و ظاهری
در همه چیزی روانی همچو روح
در دو عالم با سرافتاد از تو نوح
هر کرا آبیست آنکس پست تست
کآبروی هرکه هست از دست تست
سخت تر زاهن نباشد تشنهٔ
از تو گردد آب داده دشنهٔ
آنکه آهن را چنین سیراب کرد
هم تواند جان من بیتاب کرد
از در او آگهی ده یکدمم
تا بود آن یکدمم صد عالمم
آب ازین چون آتشی در تاب شد
آتشی برخاست زو وز آب شد
گفت آخر من کیم تر دامنی
از تر اندامی نه مردی نه زنی
دست شسته جملهٔ عالم ز من
تر مزاجی بنی آدم ز من
میروم سر پا برهنه روز و شب
میکنم پیوسته این معنی طلب
گه ز نومیدی چو نرمی میروم
گاه از پندار گرمی میروم
گاه در صد گونه جوشم زین سبب
گاه در بانگ و خروشم زین سبب
من که سر تا بن همه اشکم ازین
بی سر و بن زاتش رشکم ازین
مدتی رفتم بر امید بهی
برنیامد کارم از آبی تهی
گوئیا دیدست مقصودم مرا
لیک یکباری براه آسیا
گر چو آتش گرم آیم در طلب
گویدم بر ریگ رو ای بی ادب
با چنین دردی ندیدم بوی او
دیگری را چون برم ره سوی او
سالک آمد پیش پیر دستگیر
عرضه دادش گوهر درج ضمیر
پیر گفتش آب پاک افتاده است
کار او دایم طهارت دادنست
آب چون از اصل پاکی زاد بود
عرش را بر آب ازان بنیاد بود
هرکه او در پاکی این ره بود
جانش از پاکی حق آگه بود
تو زنفس سگ پلید افتادهٔ
در نجاست ناپدید افتادهٔ
نیست یک ساعت چو فرعونت شکست
گر نداری مصر فرعونیت هست
تو بفرعونی چو مصر جامعی
یار فرعونی که هامان طالعی
عبد بطن و فرجیای مردار خوار
جیفة اللیلی و بطال النهار
آن سگ دوزخ که تو بشنودهٔ
در تو خفتست و تو خوش آسودهٔ
این سگ دوزخ که آتش میخورد
هرچه او را میدهی خوش میخورد
باش تا فردا سگ نفس و منیت
سر ز دوزخ برکند در دشمنیت
دشمن تست این سگ و از سگ بتر
چند سگ را پروری ای بیخبر
نفس را قوت از پی دل ده مدام
تا نگردد قوت تو بر تو حرام
قوت کی باشد حرامی گر خوری
همچو مردان خور طعامی گر خوری
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.