هوش مصنوعی:
سالک به کنار دریا میرود و با آن سخن میگوید. دریا از عشق و شور خود میگوید و سالک از تشنگی و نیاز خود به آب. دریا پاسخ میدهد که خود نیز درگیر عشق و شور است و از تشنگیهای دیگران رنج میبرد. سپس سالک نزد پیر راه میرود و از او راهنمایی میخواهد. پیر به او میگوید که تشنگی و نیاز، بخشی از راه است و باید تعادل را حفظ کرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای عمیق ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
المقالة العشرون
سالک آمد پیش دریای پر آب
گفت ای از شور او مست و خراب
موج عشقت میکند زیر و زبر
شور و شوقت میکند شیرین و تر
تشنهٔ سیراب از خویش آمده
تو مزاجی خشک لب پیش آمده
این همه خوردی دگر میبایدت
حوصله داری اگر میبایدت
در سراندازی سرافرازی تراست
سرفرازی کن که جان بازی تراست
گر کبودی صوفی کار آمدی
عاشقی الحق گهردار آمدی
گر نبودی شور در تو ای دریغ
در کبودی گوهری بودی چو تیغ
صوفی پیروزه پوش گوهری
جوش میزن چون بجوشی خوش دری
خویش را در شور مست آوردهٔ
وانچه میجوئی بدست آوردهٔ
چشم من بنگر چو ابر خون فشان
ذرهٔ از بی نشانم ده نشان
تو محیطی درمیان داری مدام
هین مرا این ده گر آن داری مدام
هم گهر هم آب داری همچو تیغ
آب از تشنه چرا داری دریغ
زین سخن افتاد در دریا خروش
آب او چون آتشی آمد بجوش
گفت آخر من کیم سرگشتهٔ
خشک لب تر دامنی آغشتهٔ
ای عجب در تشنگی آغشتهام
وز خجالت در عرق گم گشتهام
بر جگر آبم نماند ازدلنواز
همچو ماهی ماندهام در خشک باز
تو نمیدانی که با این کار و بار
ماهیان بر من همی گریند زار
هر زمانی جوش دیگر میزنم
کف درین اندوه بر سر میزنم
ماندهام شوریده در سودای او
قطرهٔ میجویم از دریای او
جان بلب میآید از قالب مرا
تا که او آبی زند بر لب مرا
چون ندارد تشنگی من سری
چون نشانم تشنگی دیگری
از چو من تشنه چه میبایدترا
رو که از من آب نگشاید ترا
سالک آمد پیش پیر رهروان
درس حال خویش برخواندش روان
پیر گفتش بحر صاحب مشغله
هست سر تا بن مثال حوصله
نوش کرده آب چندان وز طلب
مانده شوق قطرهٔ آن خشک لب
هرکرا سیرابئی ناید تمام
چاره نیست از تشنگی بر دوام
تشنگی جان و دل میبایدت
لیک هر دو معتدل میبایدت
زانکه گرناقص و گر افزون شود
از کمال خویشتن بیرون شود
گفت ای از شور او مست و خراب
موج عشقت میکند زیر و زبر
شور و شوقت میکند شیرین و تر
تشنهٔ سیراب از خویش آمده
تو مزاجی خشک لب پیش آمده
این همه خوردی دگر میبایدت
حوصله داری اگر میبایدت
در سراندازی سرافرازی تراست
سرفرازی کن که جان بازی تراست
گر کبودی صوفی کار آمدی
عاشقی الحق گهردار آمدی
گر نبودی شور در تو ای دریغ
در کبودی گوهری بودی چو تیغ
صوفی پیروزه پوش گوهری
جوش میزن چون بجوشی خوش دری
خویش را در شور مست آوردهٔ
وانچه میجوئی بدست آوردهٔ
چشم من بنگر چو ابر خون فشان
ذرهٔ از بی نشانم ده نشان
تو محیطی درمیان داری مدام
هین مرا این ده گر آن داری مدام
هم گهر هم آب داری همچو تیغ
آب از تشنه چرا داری دریغ
زین سخن افتاد در دریا خروش
آب او چون آتشی آمد بجوش
گفت آخر من کیم سرگشتهٔ
خشک لب تر دامنی آغشتهٔ
ای عجب در تشنگی آغشتهام
وز خجالت در عرق گم گشتهام
بر جگر آبم نماند ازدلنواز
همچو ماهی ماندهام در خشک باز
تو نمیدانی که با این کار و بار
ماهیان بر من همی گریند زار
هر زمانی جوش دیگر میزنم
کف درین اندوه بر سر میزنم
ماندهام شوریده در سودای او
قطرهٔ میجویم از دریای او
جان بلب میآید از قالب مرا
تا که او آبی زند بر لب مرا
چون ندارد تشنگی من سری
چون نشانم تشنگی دیگری
از چو من تشنه چه میبایدترا
رو که از من آب نگشاید ترا
سالک آمد پیش پیر رهروان
درس حال خویش برخواندش روان
پیر گفتش بحر صاحب مشغله
هست سر تا بن مثال حوصله
نوش کرده آب چندان وز طلب
مانده شوق قطرهٔ آن خشک لب
هرکرا سیرابئی ناید تمام
چاره نیست از تشنگی بر دوام
تشنگی جان و دل میبایدت
لیک هر دو معتدل میبایدت
زانکه گرناقص و گر افزون شود
از کمال خویشتن بیرون شود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.