هوش مصنوعی: این داستان درباره زنی است که به دلیل ارتکاب گناه زنا، پشیمان شده و به نزد پیامبر اسلام می‌رود تا تقاضای سنگسار شدن کند. پیامبر به او می‌گوید که فعلاً زمان سنگسار نیست و او باید صبر کند زیرا ممکن است باردار باشد. زن باردار می‌شود و پس از به دنیا آوردن فرزند، دوباره نزد پیامبر می‌آید. پیامبر به او می‌گوید که باید فرزندش را شیر دهد و بزرگ کند. پس از هفت سال، وقتی کسی مسئولیت نگهداری از کودک را می‌پذیرد، زن طبق شریعت سنگسار می‌شود. بعداً در رویا، امام علی (مرتضی) آن زن را می‌بیند و از او می‌پرسد که خداوند با او چگونه رفتار کرده است. زن پاسخ می‌دهد که خداوند او را بخشیده است زیرا پیامبر به دلیل رعایت شریعت مجبور به اجرای حکم سنگسار بود.
رده سنی: 16+ این متن دارای موضوعات حساس مانند گناه، مجازات و مسائل اخلاقی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار بوده و ممکن است برای آن‌ها نامناسب باشد. همچنین، محتوای آن نیاز به درک عمیق‌تری از مفاهیم دینی و اخلاقی دارد که معمولاً در سنین بالاتر شکل می‌گیرد.

الحكایة و التمثیل

آن زنی اندر زنا افتاده بود
وز ندامت تن بخون در داده بود

از پشیمانی که بود آن مستمند
خویشتن میکشت و درخون میفکند

عاقبت شد سوی پیغامبر همی
شرمناک از قصهٔ خود زد دمی

سر بگردانید پیغامبر ز راه
در برابر رفت و گفت آنجایگاه

از دگر سو سر بگردانید باز
از دگر سو آمدش این زن فراز

قصهٔ برگفت و بس بگریست زار
وز نبی درخواست خود را سنگسار

مصطفی گفتش که ای شوریده جان
نیست وقت سنگسارت این زمان

تا بشوئی سر بپردازی شکم
زانکه فرزندی تواند بود هم

رفت آن زن همچنان میسوخت زار
تا شد آبستن بحکم کردگار

آن بلا و رنج یک چندی کشید
تا که از وی گشت فرزندی پدید

پیش سید برد طفل خویش را
گفت برهان این زن درویش را

مصطفی گفتش برو با صبر ساز
تاکنی این طفل را از شیر باز

زانکه گر شیر دگر شکر بود
از همه شیر تو لایق تر بود

رفت آن زن با بلا دمساز شد
تاکه آن کودک ز شیرش باز شد

باز برد آن طفل را آنجایگاه
گفت برگیرید این زن را زراه

چند سوزم بیش ازین تابم نماند
زآتش دل بر جگر آبم نماند

مصطفی گفتش که وقت کار نیست
طفل را در جمع پذرفتار نیست

نیست کس تا هفت سال اینجایگاه
کو ز آب و آتشش دارد نگاه

هم تو اولیتر چو او بی کس بود
هفت سالش چون بداری بس بود

بود شخصی در پی آن کار شد
طفل را برداشت و پذرفتار شد

مصطفی را سخت ناخوش آمد آن
زانکه کاری بس مشوش آمد آن

چون کسی شد طفل را پروردگار
شد بشرع آن لحظه بروی سنگسار

مصطفی فرمود تا مردم بسی
برگرفت از راه سنگی هر کسی

عاقبت کردند زن را سنگسار
تا گرفت آن تایب صادق قرار

از پس تابوت زن آن رهنمای
گام میزد برسر انگشت پای

گفت غوغای ملک بگرفت راه
گام می نتوان نهاد اینجایگاه

کس نکرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مردکار

عاقبت چون کرد پیغامبر نماز
دفن کرد آن کشته راو گشت باز

مرتضی دید آن شب آن زن را بخواب
گفت هان چون کرد حق با تو خطاب

گفت حق گفتا ندانستی مگر
کانبیا را زان فرستادم بدر

تا شریعت را اساس ایشان نهند
آنچه چندان گفتم آن چندان نهند

چون محمد بود امین روزگار
ترک نتوانست کردن سنگسار

ای ز بی انصافی خود خورده سنگ
با خدای خویشتن بودی بجنگ

سوی او ده بار رفتی وانگهی
سوی ما گفتی ندانستی رهی

گر نهان یکبار با ما گشتئی
از گناه خود مبرا گشتئی

جبرئیل آنگاه بفرستادمی
تا ابد منشور عفوت دادمی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.