هوش مصنوعی: این متن به توصیف فردی دغل‌کار و فریبنده در بازار می‌پردازد که با وعده‌های دروغین و تظاهر به توبه، مردم را فریب می‌دهد و از آنها سوءاستفاده می‌کند. او با ظاهری فریبنده و رفتارهای متناقض، مردم را به دام می‌اندازد و باعث رنج و ناراحتی آنها می‌شود. در نهایت، مردم به این نتیجه می‌رسند که تنها راه نجات از دست او، توسل به خداوند و کمک گرفتن از فردی دانا و با بصیرت مانند شمس‌الدین است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم پیچیده‌ای مانند فریب، تظاهر، و توسل به معنویات است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

روستایی بَچه‌‌‌یی هست درونِ بازار
دَغَلی لاف زَنی سُخْره کُنی بَس عَیّار

که ازو مُحْتَسِب و مِهْتَرِ بازار به دَرد
در فَغانَند ازو از فُقَعی تا عَطّار

چون بگویند چرا می‌کُنی این ویرانی؟
دستْ کوتَه کُن و دَم دَرکَش و شَرمی می‌دار

او دو صد عَهْد کُند گوید من بس کردم
توبه کردم نَتَراشَم زِ شما چون نَجّار

بعد ازین بَد نکُنم عاقل و هُشیار شُدم
که مرا زَخم رَسید از بَد و گشتم بیدار

باز در حین بِبَرَد از بَرِ همسایه گِرو
بِخورَد بامی و چَنگی همه با خَمْر و خُمار

خویشتن را به کِناری فَکَنَد رَنْجوری
که به یک ساله تَبِ تیز بُوَد گشته نِزار

این هم از مَکْر که تا دَرفَکَنَد مِسکینی
که بَرو رَحْم کُند او به گُمان و پِنْدار

پس بگوید که مرا مُکْنَتِ چندین سیم است
پیشِ هر کَس به فُلان جای وَ نَقْدی بسیار

هر کِه زین رنج مرا باز یکی یارانه
بِکُند در عِوَضِ آن بِکُنم من صد بار

تا ازین شیفته سَر نیز تَراشی بِکُند
به طَریقِ گِرو و وام به چار و ناچار

چون بِدانَد بِرَوَد خاک کُند بَر سَرِ او
جامه زد چاک به زِنهار ازین بی‌زِنهار

چون شود قَصْد که گیرند بِپوشَد اَزْرَق
صوفی‌‌‌یی گردد صافی صِفَتِ بی‌آزار

یک زبان دارد صد گَزْ که به ظاهر سه گَزْ است
چون به زَخْمَش نِگَری باشد چاهی پُرمار

به گَهی کَزْ سَرِ عِشرت لَطَف آغاز کُند
شِکَرآبَت دَهَد او از شِکَرِ آن گُفتار

همه مِهْر و کَرَم و خاکی و عشق اَنگیزی
که بِجوشَد دلِ تو وَزْ تو رَوَد جُمله قَرار

وَ گَهی از سَرِ فَضْل و هُنر آغاز کُند
که بگویی تو که لُقْمانِ زمان است به کار

تا که از زُهد و تَقَزُّز سُخَن آغاز کُند
سَر و گَردن بِتَراشَد چو کَدو یا چو خیار

روزی از مَعرِفت و فَقر بِسوزد ما را
که بگویم که جُنَیدست و زِ شیخانِ کِبار

چون بِکاویْ دَغَلی گَنْده بَغَل مَکّاری
آفَتی مَزْبَله‌‌‌یی جُمله شِکَم طَبْلی خوار

هیچ کاری نه ازو جُمله شِکَم خواری و بس
پس از آن گشت به هر مَصْطَبه او اِشْکَم خوار

مُحْتَسِب کو زِ کِفایَت چو نِظامُ الْمُلْک است
کرد از مَکْرِ چُنین کَس رُخَ خود در دیوار

زاری آغاز کُند او که همه خُرد و بزرگ
همه یاریش کنند اَرْ چه بِدیدند یَسار

مُحْتَسِب عقلِ تو است دان که صِفاتَتْ بازار
وانْ دَغَل هست دَرو نَفْسِ پَلیدِ مَکّار

چون همه از کَفِ او عاجِز و مِسکین گشتند
جُمله گفتند که سِحْر است فَنِ این طَرّار

چون که سِحْر است نَتانیم مگر یک حیله
بِرَویم از کَفِ او نَزدِ خداوندِ کُبار

صاحِبِ دید و بَصیرت شَهِ ما شَمسُ الدّین
که ازو گشت رُخِ روحْ چو صد رویِ نِگار

چو ازو داد بِخواهیم ازین بیدادی
او به یک لحظه رَهانَد همه را از آزار

که اگر هیبَتِ او دیو پَری بِشْناسَد
هر یکی زاهِدِ عَصری شود و اَهلِ وَقار

بِرَهَندی همه از ظُلْمَتِ این نَفْسِ لَی‍‍یم
گَر ازو یک نَظَری فَضْل بِتابَند بهار

خاکِ تبریز که از وِیْ چو حَریمِ حَرَم است
بس ازو بَرخورَد آن جان و رَوانِ زُوّار
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.