۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۸

هر کجا آن ماه سیما میرود
بس دل و بس دین بیغما میرود

گر بصحرا رفت دریا می‌شود
ز آب چشمی کان بصحرا میرود

ور بدریا میرود خون می‌شود
بس که خون دل بدریا میرود

سرو آزادی نخواهد بعد از این
گر بباغ آنسرو بالا میرود

میشود گل رنگ رنگ از شرم اگر
در چمن بهر تماشا میرود

زلف و گیسو چون پریشان می‌کند
در سر شوریده سودا میرود

نشنود دل پند واعظ لب ببند
این سخنهای تو بیجا میرود

از می لعل شکر ریز لبش
بر زبان فیض اینها میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.