۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۹

هم توئی راحت جانم ای عشق
هم توئی درد و غمانم ای عشق

هم توئی حاصل و محصول دلم
هم توئی جان و جهانم ای عشق

هم توئی مایهٔ سوداگریم
هم توئی کار و دکانم ای عشق

هم توئی اصل وجود و عدمم
هم توئی سود و زیانم ای عشق

هم توئی طاعت و هم معصیتم
هم توئی ناز و جنانم ای عشق

هم توئی مایهٔ آشفتگیم
هم توئی امن و امانم ای عشق

گاه میسوزی و گه میسازی
تا چه خواهی تو ز جانم ای عشق

دوست کس دیده که دشمن باشد
هم تو اینی و هم آنم ای عشق

دل من بردی و جان می‌خواهی
ای بقربان تو جانم ای عشق

در دل فیض بمان یکدو نفس
تا که جان بر تو فشانم ای عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.