هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و مستی و رهایی از قید و بندهای عقل و عرفان سخن میگوید. او خود را از عاقلان و افسانهها بریده و در عشق به معشوق، خود را فانی کرده است. شمع وجودش در پرتو حسن معشوق میسوزد و پروانهوار به دور او میگردد. او با ترک بتخانههای دل، به عشقی حقیقی و باقی رسیده است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر نیاز به درک و تجربهای دارد که معمولاً در نوجوانی و بزرگسالی شکل میگیرد. همچنین، برخی از اشارات به مستی و رهایی از عقل ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال نامفهوم یا گمراهکننده باشد.
غزل شمارهٔ ۵۹۷
دل و جان منزل جانانه کردم
می توحید در پیمانه کردم
از این افسانها طرفی نبستم
بمستی ترک هر افسانه کردم
ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم
شدم در ژنده پنهان از نظرها
چو گنجی جای در ویرانه کردم
شود تا آشنا آن دوست با من
ز هر کس خویش را بیگانه کردم
بهر جانب که دیدم مست نازی
نگاهی سوی او مستانه کردم
بهر جا حسن او افروخت شمعی
بگردش خویش را پروانه کردم
دلم شد فانی اندر عشق باقی
بآخر قطره را دردانه کردم
بهر جزو دلم جای بتی بود
بمستی ترک این بتخانه کردم
بیک پیمانه دادم هر دو عالم
چو فیض این کار را مردانه کردم
می توحید در پیمانه کردم
از این افسانها طرفی نبستم
بمستی ترک هر افسانه کردم
ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم
شدم در ژنده پنهان از نظرها
چو گنجی جای در ویرانه کردم
شود تا آشنا آن دوست با من
ز هر کس خویش را بیگانه کردم
بهر جانب که دیدم مست نازی
نگاهی سوی او مستانه کردم
بهر جا حسن او افروخت شمعی
بگردش خویش را پروانه کردم
دلم شد فانی اندر عشق باقی
بآخر قطره را دردانه کردم
بهر جزو دلم جای بتی بود
بمستی ترک این بتخانه کردم
بیک پیمانه دادم هر دو عالم
چو فیض این کار را مردانه کردم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.