۲۸۲ بار خوانده شده

قطعه شمارهٔ ۱۳۸

شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما
خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن

در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست
ناگهان افتاده و درمانده‌ام پا بست تن

یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر
تا به دستار سر و ایزار پای و پیرهن

هر یکی زینها به نوعی زحمت ما می‌دهند
تا به کی باشد تحمل خیر سعدالدین حسن

منعمان شهر را گو طاقت من طاق شد
هان ببخشایید هم بر ما و هم بر خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:قطعه شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.