۲۶۹ بار خوانده شده

فصل فی ذم الظلم

در جهان هرکه بینی ازکه و مه
همه در بند آنکه فردا به

همه را بر امید بوک و مگر
عمر بگذشت و روز روز بتر

کار بر خاص و عام شد مشکل
غصه دارند این و آن حاصل

رفت کار جهانیان زنسق
گشت یکباره ملک بی رونق

کرد بنیاد ملک‌، ظلم‌، خراب
رفت خورشید عدل زبرسحاب

چرخ منسوخ کرد آیت عدل
سرنگون گشت باز رایت عدل

معدلت اندرین زمانهٔ شوم
شد چو سیمرغ وکیمیا معدوم

نیست انصاف در ولایت ما
دل ما خون شد از حکایت ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:والشمس وضحیها والقمراذا تلیها
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.