۲۷۷ بار خوانده شده

تنهائی

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟

هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت

به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟
رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی

اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست
یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت

ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم
سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست

جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری
فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت

شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر
که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست

جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل
چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست
تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:کرمک شبتاب
گوهر بعدی:شبنم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.