۳۹۲ بار خوانده شده

کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را

کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را

چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش
ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را

دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی
به همان نفس بمیرم که فرونشانم او را

می عشق و مستی او نرود برون ز خونم
که دل آنچنان ندادم که دگر ستانم او را

تو به لوح سادهٔ من همه مدعا نوشتی
دگر آنچنان ادب کن که غلط نخوانم او را

بحضور تو اگر کس غزلی ز من سراید
چه شود اگر نوازی به همین که دانم او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است
گوهر بعدی:این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.