هوش مصنوعی:
این شعر به بررسی وضعیت ناامیدکننده و بیرنگ زندگی در جامعه میپردازد، جایی که پیران از خرد و جوانان از محبت بیبهرهاند. شاعر از وضعیت اسفبار شرق و غرب سخن میگوید و اشاره میکند که زندگی تحت سلطه دیگران گذرانده میشود. او مرگ روح را توصیف میکند که از درون میجوشد و نه از بیرون. همچنین، به نزاعهای داخلی و دخالت بیگانگان اشاره دارد و در پایان، امید به انقلاب و تغییر را بیان میکند. شاعر تأکید میکند که تنها با درویشی و ایمان میتوان به حقیقت رسید و جوانان را به پایبندی به این راه دعوت میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق اجتماعی، سیاسی و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، انتقادات تند و اشاره به نزاعهای داخلی و دخالت خارجی ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال نامناسب باشد.
اشکی چند بر افتراق هندیان
ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ
زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
پیر مردان از فراست بی نصیب
نوجوانان از محبت بی نصیب
شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر
خشت ما سرمایهٔ تعمیر غیر
زندگانی بر مراد دیگران
جاودان مرگست ، نی خواب گران
نیست این مرگی که آید ز آسمان
تخم او می بالد ز اعماق جان
صید او نی مرده شو خواهد نه گور
نی هجوم دوستان از نزد و دور
جامهٔ کس در غم او چاک نیست
دوزخ او آنسوی افلاک نیست
در هجوم روز حشر او را مجو
هست در امروز او فردای او
هر که اینجا دانه کشت اینجا درود
پیش حق آن بنده را بردن چه سود
امتی کز آرزو نیشی نخورد
نقش او را فطرت از گیتی سترد
اعتبار تخت و تاج از ساحری است
سخت چون سنگ این زجاج از ساحریست
در گذشت از حکم این سحر مبین
کافری از کفر ، دینداری ز دین
هندیان با یکدگر آویختند
فتنه های کهنه باز انگیختند
تا فرنگی قومی از مغرب زمین
ثالث آمد در نزاع کفر و دین
کس نداند جلوهٔ آب از سراب
انقلاب ای انقلاب ای انقلاب
ای ترا هر لحظه فکر آب و گل
از حضور حق طلب یک زنده دل
آشیانش گرچه در آب و گل است
نه فلک سر گشته این یک دل است
تا نپنداری که از خاک است او
از بلندی های افلاک است او
این جهان او را حریم کوی دوست
از قبای لاله گیرد بوی دوست
هر نفس با روزگار اندر ستیز
سنگ ره از ضربت او ریز ریز
آشنای منبر و دار است او
آتش خود را نگهدار است او
آب جوی و بحر ها دارد به بر
می دهد موجش ز طوفانی خبر
زنده و پاینده بی نان تنور
میرد آن ساعت که گردد بی حضور
چون چراغ اندر شبستان بدن
روشن از وی خلوت و هم انجمن
اینچنین دل ، خود نگر ، الله مست
جز به درویشی نمی آید بدست
ای جوان دامان او محکم بگیر
در غلامی زاده ئی آزاد میر
زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
پیر مردان از فراست بی نصیب
نوجوانان از محبت بی نصیب
شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر
خشت ما سرمایهٔ تعمیر غیر
زندگانی بر مراد دیگران
جاودان مرگست ، نی خواب گران
نیست این مرگی که آید ز آسمان
تخم او می بالد ز اعماق جان
صید او نی مرده شو خواهد نه گور
نی هجوم دوستان از نزد و دور
جامهٔ کس در غم او چاک نیست
دوزخ او آنسوی افلاک نیست
در هجوم روز حشر او را مجو
هست در امروز او فردای او
هر که اینجا دانه کشت اینجا درود
پیش حق آن بنده را بردن چه سود
امتی کز آرزو نیشی نخورد
نقش او را فطرت از گیتی سترد
اعتبار تخت و تاج از ساحری است
سخت چون سنگ این زجاج از ساحریست
در گذشت از حکم این سحر مبین
کافری از کفر ، دینداری ز دین
هندیان با یکدگر آویختند
فتنه های کهنه باز انگیختند
تا فرنگی قومی از مغرب زمین
ثالث آمد در نزاع کفر و دین
کس نداند جلوهٔ آب از سراب
انقلاب ای انقلاب ای انقلاب
ای ترا هر لحظه فکر آب و گل
از حضور حق طلب یک زنده دل
آشیانش گرچه در آب و گل است
نه فلک سر گشته این یک دل است
تا نپنداری که از خاک است او
از بلندی های افلاک است او
این جهان او را حریم کوی دوست
از قبای لاله گیرد بوی دوست
هر نفس با روزگار اندر ستیز
سنگ ره از ضربت او ریز ریز
آشنای منبر و دار است او
آتش خود را نگهدار است او
آب جوی و بحر ها دارد به بر
می دهد موجش ز طوفانی خبر
زنده و پاینده بی نان تنور
میرد آن ساعت که گردد بی حضور
چون چراغ اندر شبستان بدن
روشن از وی خلوت و هم انجمن
اینچنین دل ، خود نگر ، الله مست
جز به درویشی نمی آید بدست
ای جوان دامان او محکم بگیر
در غلامی زاده ئی آزاد میر
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:در اسرار شریعت
گوهر بعدی:سیاسیات حاضره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.