هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از غم و عشق سخن میگوید و بیان میکند که غم و عشق معشوق او را از هر چیز دیگر دور نگه میدارد. او از تأثیرات عمیق عشق و غم بر خود و جهان اطرافش سخن میگوید و آرزو میکند که در این احساسات غرق شود. شاعر همچنین از رنج و گنجی که عشق برایش به ارمغان آورده سخن میگوید و از این که نمیتواند از این احساسات رها شود، ابراز ناراحتی میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی احساسی بیشتری دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی شعری ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۳۱
مرا چون کَم فرستی غَم، حَزین و تَنگ دل باشم
چو غَم بر من فُرو ریزی، زِ لُطفِ غَمْ خَجِل باشم
غَمانِ تو مرا نَگْذاشت تا غمگین شَوَم یک دَم
هوایِ تو مرا نَگْذاشت تا من آب و گِل باشم
همه اَجزایِ عالَم را غَمِ تو زنده میدارد
مَنَم کَزْ تو غَمی خواهم که در وِیْ مُسْتَقِل باشم
عَجَب دَردی بَرانگیزی، که دَردَم را دَوا گردد
عَجَب گَردی بَرانگیزی، که از وِیْ مُکْتَحِل باشم
فِدایی را کَفیلی کو، که اَرْزَد جانْ فِدا کردن؟
کِسایی را کِسایی کو، که آن را مُشْتَمِل باشم؟
مرا رنجِ تو نَگْذارد که رَنجوری به من آید
مرا گنجِ تو نَگْذارد که درویش و مُقِل باشم
صَباحِ تو مرا نَگْذاشت تا شمعی بَراَفْروزَم
عِیانِ تو مرا نگْذاشت تا من مُسْتَدِل باشم
خیالی کان به پیش آید خیالَت را بِپوشانَد
اگر خونش بِریزَم من، زِ خونِ او بِحِل باشم
بِسوزانم زِ عشقِ تو، خیالِ هر دو عالَم را
بِسوزند این دو پَروانه، چو من شمعِ چِگِل باشم
خَمُش کُن نَقل کمتر کُن زِ حالِ خود به قالِ خود
چُنان نُقلی که من دارم، چرا من مُنْتَقِل باشم؟
چو غَم بر من فُرو ریزی، زِ لُطفِ غَمْ خَجِل باشم
غَمانِ تو مرا نَگْذاشت تا غمگین شَوَم یک دَم
هوایِ تو مرا نَگْذاشت تا من آب و گِل باشم
همه اَجزایِ عالَم را غَمِ تو زنده میدارد
مَنَم کَزْ تو غَمی خواهم که در وِیْ مُسْتَقِل باشم
عَجَب دَردی بَرانگیزی، که دَردَم را دَوا گردد
عَجَب گَردی بَرانگیزی، که از وِیْ مُکْتَحِل باشم
فِدایی را کَفیلی کو، که اَرْزَد جانْ فِدا کردن؟
کِسایی را کِسایی کو، که آن را مُشْتَمِل باشم؟
مرا رنجِ تو نَگْذارد که رَنجوری به من آید
مرا گنجِ تو نَگْذارد که درویش و مُقِل باشم
صَباحِ تو مرا نَگْذاشت تا شمعی بَراَفْروزَم
عِیانِ تو مرا نگْذاشت تا من مُسْتَدِل باشم
خیالی کان به پیش آید خیالَت را بِپوشانَد
اگر خونش بِریزَم من، زِ خونِ او بِحِل باشم
بِسوزانم زِ عشقِ تو، خیالِ هر دو عالَم را
بِسوزند این دو پَروانه، چو من شمعِ چِگِل باشم
خَمُش کُن نَقل کمتر کُن زِ حالِ خود به قالِ خود
چُنان نُقلی که من دارم، چرا من مُنْتَقِل باشم؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.