هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان شاعری عاشق و دلباخته سروده شده است. او از معشوق خود دعوت میکند تا به محفلش بیاید و از غم و اندوه او بکاهد. شاعر از عشق، انتظار، رنجهای عاشقی و ناامیدیهایش سخن میگوید و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. این شعر پر از تصاویر شاعرانه و استعارههای زیبا است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و عارفانه پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از عبارات و استعارهها نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۳۲۵
چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا
کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا
نفسیست مغتنم هوس، طربی وحاصل عبرتی
سربام فرصت پرفشان چو سحربهکسب هوا بیا
تکوتاز و همجنون عنان بهسپهر میبردتکشان
تو غبار باخته طاقتی به زمین عجز رسا بیا
به غبار قافلهٔ سلف نرسیدهای وگذشتهای
صف پیش میزندت صلاکه بیا و رو به قفا بیا
سروپا دمیکه بههم رسد، تکوتازها بهقدم رسد
خم انتظارتو میکشم به وداع قد دوتا بیا
به بتان چه تحفه برد اثر زترانهٔ قسمی دگر
به رهت سیه شده خون من به بهاررنگ حنا بیا
کس ازین حدیقهنمیبردکموبیشقسمت بیسبب
چو چنارکو طلب ثمر به هزار دست دعا بیا
به ادای ناز فضولیات سر وبرگ حسن قبولکو
ستم است دعوت شهکنیکه بهکلبههایگدا بیا
بهفسون حاجت هرزهدو، در جرأتی نگشودهام
زحیا رسیده بهگوش منکه عرقکن آبله پا بیا
تو چوشمعدر برانجمن بههوس ستمکش سوختن
کف پا نشسته به راه سرکه بلغزو جانب ما بیا
من بیدل از در عاجزی بهچه سو روم، بهکجا رسم
همه سوست حکم بروبرو همهجاست شوربیا بیا
کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا
نفسیست مغتنم هوس، طربی وحاصل عبرتی
سربام فرصت پرفشان چو سحربهکسب هوا بیا
تکوتاز و همجنون عنان بهسپهر میبردتکشان
تو غبار باخته طاقتی به زمین عجز رسا بیا
به غبار قافلهٔ سلف نرسیدهای وگذشتهای
صف پیش میزندت صلاکه بیا و رو به قفا بیا
سروپا دمیکه بههم رسد، تکوتازها بهقدم رسد
خم انتظارتو میکشم به وداع قد دوتا بیا
به بتان چه تحفه برد اثر زترانهٔ قسمی دگر
به رهت سیه شده خون من به بهاررنگ حنا بیا
کس ازین حدیقهنمیبردکموبیشقسمت بیسبب
چو چنارکو طلب ثمر به هزار دست دعا بیا
به ادای ناز فضولیات سر وبرگ حسن قبولکو
ستم است دعوت شهکنیکه بهکلبههایگدا بیا
بهفسون حاجت هرزهدو، در جرأتی نگشودهام
زحیا رسیده بهگوش منکه عرقکن آبله پا بیا
تو چوشمعدر برانجمن بههوس ستمکش سوختن
کف پا نشسته به راه سرکه بلغزو جانب ما بیا
من بیدل از در عاجزی بهچه سو روم، بهکجا رسم
همه سوست حکم بروبرو همهجاست شوربیا بیا
وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.