هوش مصنوعی: درویشی در باغی نشسته بود که درب آن به روی جهانیان بسته بود. او به ملوک و ثروتمندان اهمیتی نمی‌داد و آزاد و بی‌طمع بود. هر کس نزد او می‌نشست، به احترامش برمی‌خاست. او از تماشای باغ بی‌نیاز بود و حتی بدون گل و یار، می‌توانست شاد باشد و اگر معشوقی در کنارش نبود، به تنهایی قانع بود.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، استفاده از زبان ادبی و کهن ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

حکایت شمارهٔ ۲۸

درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در بروی از جهانیان بسته و ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده

آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع بلند بود

هر کرا بر سِماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست

دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ

ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.