هوش مصنوعی:
این شعر به نقد رفتارها و گفتارهای ناپسند برخی افراد میپردازد که با خودسری و تکبر، ادعای کمال و فهم دارند، اما در واقعیت از حقیقت و ادب دور هستند. شاعر از زبان کنایهآمیز استفاده میکند تا نادرستیهای این گروه را نشان دهد و تأکید میکند که این افراد با سخنان بیاساس خود، تنها باعث گمراهی و بیحاصلی شدهاند.
رده سنی:
18+
محتوا شامل نقدهای تند و کنایههای پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا نامناسب باشد. همچنین، برخی از عبارات ممکن است نیاز به درک عمیقتری از ادبیات و اجتماع داشته باشند.
غزل شمارهٔ ۱۳۴۰
امروز ناقصان به کمالی رسیده اند
کز خودسری به حرف سلف خطکشیدهاند
نکارکاملان همه را نقل مجلس است
تاکسگمان بردکه به معنی رسیدهاند
این امت مسیلمه ز افسون یک دو لفظ
در عرصهٔ شکست نبوت دویدهاند
از صنعت محاوره لولیان فارس
هندوستانیان تمغل خزیدهاند
سحر است روستایی و، انگار شهریان
جولاه چند، رشته به گردون تنیدهاند
از حرفشان تری نتراود چه ممکن است
دونفطرتان سفال نو آبدیدهاند
بیحاصلی ز صحبتشان خاک میخورد
چون بید اگر بهم ز تواضع خمیدهاند
هرجا رسیدهاند به ترکیب اتفاق
چون زخمهای کهنه نداوت چکیدهاند
هرگاه وارسی به عروج دماغشان
در زبر پا چو آبله بر خویش چیدهاند
پیران اینگروه به حکم وداع شرم
بیشبنم عرق همه صبح دمیدهاند
پاس ادب مجو ز جوانان که یکقلم
از تحت و فوق چشم و دبرها دریده اند
گویا عففتراش و خموشان تپش تلاش
خرد و بزرگ یک سگ عقرب گزیدهاند
انصاف آب میخورد از چشمهسار فهم
خرکرهها کرند و سخن کم شنیدهاند
در خبث معنییکه تنزه دلیل اوست
لب بازکردهاند به حدی که ریدهاند
بیدل در این مکان ز ادب دم زدن خطاست
شرمیکه لولیان همه تنبک خریدهاند
کز خودسری به حرف سلف خطکشیدهاند
نکارکاملان همه را نقل مجلس است
تاکسگمان بردکه به معنی رسیدهاند
این امت مسیلمه ز افسون یک دو لفظ
در عرصهٔ شکست نبوت دویدهاند
از صنعت محاوره لولیان فارس
هندوستانیان تمغل خزیدهاند
سحر است روستایی و، انگار شهریان
جولاه چند، رشته به گردون تنیدهاند
از حرفشان تری نتراود چه ممکن است
دونفطرتان سفال نو آبدیدهاند
بیحاصلی ز صحبتشان خاک میخورد
چون بید اگر بهم ز تواضع خمیدهاند
هرجا رسیدهاند به ترکیب اتفاق
چون زخمهای کهنه نداوت چکیدهاند
هرگاه وارسی به عروج دماغشان
در زبر پا چو آبله بر خویش چیدهاند
پیران اینگروه به حکم وداع شرم
بیشبنم عرق همه صبح دمیدهاند
پاس ادب مجو ز جوانان که یکقلم
از تحت و فوق چشم و دبرها دریده اند
گویا عففتراش و خموشان تپش تلاش
خرد و بزرگ یک سگ عقرب گزیدهاند
انصاف آب میخورد از چشمهسار فهم
خرکرهها کرند و سخن کم شنیدهاند
در خبث معنییکه تنزه دلیل اوست
لب بازکردهاند به حدی که ریدهاند
بیدل در این مکان ز ادب دم زدن خطاست
شرمیکه لولیان همه تنبک خریدهاند
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.