هوش مصنوعی:
این شعر یک نصیحتنامهی تمثیلی و پندآموز است که خطاب به شهر ری سروده شده است. شاعر با استفاده از استعارهها و تشبیههای مختلف (مانند مقایسهی ری با کشتی بیلنگر، یا رابطهی شاه و شهر مانند روح و بدن) به ری هشدار میدهد که بدون حمایت حکومت مرکزی (شاه) دوام نمیآورد. او از گذشتهی پرآشوب ری یاد میکند و تأکید میکند که امنیت و آبادانی شهر در گرو اتحاد با شاه است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم انتزاعی، استعارههای پیچیده و واژگان ادبی سنگین است که درک آن برای مخاطبان کمسنوسال دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از اشارات تاریخی (مانند زلزلهی ری) نیاز به پیشزمینهی فرهنگی دارد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور انارلله برهانه میفرماید
بارهاگفتهام ای ری به تو این راز نهان
ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان
که ملک روح و تویی دل نزید دل بیروح
که کیا جان و تویی تن نزید تن بیجان
فرودینست شنهشاه و تو بستان لیکن
فرودین چون برود فر برود از بستان
حلم شه لنگر و تو کشتی و گیهان دریا
ناخدا دهر و بلا موج و حوادث طوفان
ناخدا کشتی بیلنگر را چون آرد
ایمن از موجه و طوفان و بلا و حدثان
خود گرفتم که تو گیهانی انصاف بده
که ابی بار خدا هیچ نپاید گهیان
ای ری هیچ مدان هیچ نیاری به خیال
یاد آن سالکه شاه همهدان در همدان
که زبر زیر شدت زیر زبر از زلزال
یعنی ایوانت درگه شد و درگه ایوان
زیبق آکندی در گوش و بنشنیدی پند
ناز زلزال تنت لرزان شد زیبقسان
وینک امسال از آن رنج که نامش نبرم
نبودت نامی از نام و نشانی ز نشان
بارها گفتم از دامن شه دست مدار
کهگریبان ز تحسّر ندری تا دامان
هرچه گفتم همه را ژاژ شمردی و مزیح
هی سرودی که مکن طیبت و مسرا هذیان
که مکینست شهنشاه و مکانستم من
واحتیاجست بهناچار مکین را به مکان
ژاژها گفتی ای ری که اگر شرح دهم
همهگویند مگو در حق ری این بهتان
لاغها راندی ای ریکهگر انصاف بدی
به دهانت اندر ننهاد میی یک دندان
مثل شاه و تو دانی به چه ماند ای ری
مثل مغز و خرد چشم و ضیا جسم و روان
یونسست این شه و بارهٔ تو چو بطن ماهی
یوسفست این شه و قلعهٔ تو چوکنج زندان
شه چمد زی تو بلی نبود بیمصلحتی
مصطفی در غار ار وقتیگردد پنهان
ای ری این گفته ملال آرد صد شکر که باز
شه گرایید از اسپاهان سوی تو عنان
باز چون خاطر احباب ملک گشت آباد
بر و بوم تو که بد چون دل دشمن ویران
ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان
که ملک روح و تویی دل نزید دل بیروح
که کیا جان و تویی تن نزید تن بیجان
فرودینست شنهشاه و تو بستان لیکن
فرودین چون برود فر برود از بستان
حلم شه لنگر و تو کشتی و گیهان دریا
ناخدا دهر و بلا موج و حوادث طوفان
ناخدا کشتی بیلنگر را چون آرد
ایمن از موجه و طوفان و بلا و حدثان
خود گرفتم که تو گیهانی انصاف بده
که ابی بار خدا هیچ نپاید گهیان
ای ری هیچ مدان هیچ نیاری به خیال
یاد آن سالکه شاه همهدان در همدان
که زبر زیر شدت زیر زبر از زلزال
یعنی ایوانت درگه شد و درگه ایوان
زیبق آکندی در گوش و بنشنیدی پند
ناز زلزال تنت لرزان شد زیبقسان
وینک امسال از آن رنج که نامش نبرم
نبودت نامی از نام و نشانی ز نشان
بارها گفتم از دامن شه دست مدار
کهگریبان ز تحسّر ندری تا دامان
هرچه گفتم همه را ژاژ شمردی و مزیح
هی سرودی که مکن طیبت و مسرا هذیان
که مکینست شهنشاه و مکانستم من
واحتیاجست بهناچار مکین را به مکان
ژاژها گفتی ای ری که اگر شرح دهم
همهگویند مگو در حق ری این بهتان
لاغها راندی ای ریکهگر انصاف بدی
به دهانت اندر ننهاد میی یک دندان
مثل شاه و تو دانی به چه ماند ای ری
مثل مغز و خرد چشم و ضیا جسم و روان
یونسست این شه و بارهٔ تو چو بطن ماهی
یوسفست این شه و قلعهٔ تو چوکنج زندان
شه چمد زی تو بلی نبود بیمصلحتی
مصطفی در غار ار وقتیگردد پنهان
ای ری این گفته ملال آرد صد شکر که باز
شه گرایید از اسپاهان سوی تو عنان
باز چون خاطر احباب ملک گشت آباد
بر و بوم تو که بد چون دل دشمن ویران
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طابالله ثراه فرماید
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخانبن شجاع السلطنه میفرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.