هوش مصنوعی: شاعر از سفر خود به پارس (فارس) و احساساتش نسبت به وطن می‌گوید. او از دلبستگی به شیراز و دوستان قدیمی می‌نویسد، اما از بی‌توجهی مردم به ارزش‌های واقعی شکایت دارد. شاعر با بیان مشکلات و ناملایمات راه، به ستایش سلطان می‌پردازد و قصیده‌ای در مدح او می‌سراید. در نهایت، او از ارزش شعر خود و ناتوانی دیگران در درک آن سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق اجتماعی و انتقادی است و استفاده از زبان شعر کلاسیک فارسی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی نیاز به دانش پیش‌زمینه دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب می‌شود.

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵ - در مدح شاهزادهٔ گردون و ساده فریدون میرزا فرمانفرمای فارس می‌فرماید

به عزم پارس دل پارسایم از کرمان
سفر گزید که حب‌الوطن من‌الایمان

مرا عقیده‌ که روزی دوبار در شیراز
به دوستان‌کهن بهینه نوینم پیمان

گمانم آنکه چو در چشمشان شوم نزدیک
چه‌نور چشم دهندم به‌چشم خویش مکان

ولیک غافل ازین ماجرا که مردم چشم
ز چشم مردم هست ازکمال قرب نهان

به صدهزار سکندر که ره‌نوردم خورد
رهی سپردم چون عُمر خضر بی‌پایان

رهی ز بسکه درو جوی و جر به هر طرفش
چو آسیا شده جمعی ز آب سرگردان

رهی نشیبش چندان‌که حادثات سپهر
رهی فرازش چندان که نایبات زمان

نه بر شواهق او پرگشوده مرغ خیال
نه در صحاری او پا نهاده پیک‌گمان

عروج ختم رسل را به جسم زی معراج
شدن بر اوج جبالش نکوترین برهان

چو جا به فارس ‌گزیدم دلم ‌گرفت ملال
چو مومنی‌ که به دوزخ رود ز باغ جنان

مرا به کُنهِ شناسا ولی ز غایت بخل
همه ز روی تحیر به روی من نگران

یکی به خنده‌ که این واعظیست از قزوین‌
یکی به طعنه‌که ای فاضلیست از همدان

من از فراست فطری ز رازشان آگه
ولی چه‌سود ز تشخیص درد بی‌درمان

هزار گونه تذلل به جای آوردم
یکی نکرد اثر در مناعت ایشان

بلی دو صد ره اگر آبگینه نرم شود
تفاوتی نکند سخت‌رویی سندان

به هر تنی ‌که نمودم سلام ‌گفت علیک
ولی علیکی همچون علی مفید زیان

چو حال اهل وط شد به م چنب عالی
که می‌زنند ز حیلت بر آتشم دامان

بگفتم ار همه از بهر دادخواهی محض
قصیده‌یی بسرایم به مدحت سلطان

خدیو کشور جم مالک رقاب امم
کیای ملک عجم داور زمین و زمان

سپهرکوکبه فرمانروای فارس ‌که هست
تنش ز فرط لطافت نظیر آب روان

قصیده‌ گفتم و هر آفرین‌ که فرمودند
مرا به جای صلت بود به زگنج روان

صلت نداد مرا زان سبب‌که خواست دلش
که آشکار شود این لطیفهٔ پنهان

که درّ درّیِ نظم دریّ قاآنی
چنان بهی‌که ادای بهای او نتوان
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - ‌در مدح شاهزادهٔ آز‌اده هلاکوخان‌بن شجاع السلطنه می‌فرماید
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶ - د‌ر ستایش شاه مبرور محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه‌ گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.