۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴

نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را

چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را

بروی زمین مهروار ار بخندی
بزیر زمین درکشی آسمان را

من از حسرت رویش از هوش رفتم
خدایا شکیبی تماشاکنان را

به دل زان نداریم یک مو گرانی
که بر سر کشیدیم رطل گران را

بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را

فراموش کردند از مهربانی
چه افتاد یاران نامهربان را

از آن نام تو بر زبان می نراندم
که میسوخت نام تو کلام و زبان را

رضی این چه شور است در نالهٔ تو
که از هوش بردست پیر و جوان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.