۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹

تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت

رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میٰان رفت

دل رفت که دوست کام گردد
بیچاره به کام دشمنان رفت

از ذوق سمٰاع در خروشم
تا نام که باز بر زبان رفت

ای از همه مانده بر سر هیچ
جهدی جهدی که کاروان رفت

خود را به کنار خود ندیدیم
تا از که حدیث در میان رفت

اندیشه کجا رسد به کنهش
بر چرخ کسی به نردبان رفت؟

دیگر ز ندامتم چه حاصل
اکنون که چو تیرم از کمان رفت

تعیین قدر نمیتوان کرد
از تیر قضا کجٰا توان رفت

از کشتن من زیان چه داری؟
حرفیست که در میان، زیان رفت

چون رفت ز بام سوی خلوت
گویی تو که ماه ز آسمٰان رفت

شد خاک رضی بر آستانش
رفته رفته بر آسمٰان رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.