۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵

تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم
نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم

پرده بردار که تا بر همه روشن گردد
کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم

پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار
یوسف و گرگ به یک چاه به زندان دارم

با خیال رخت آسوده‌ام از محنت هجر
همره نوح، چه اندیشه ز طوفان دارم

ای رضی روزی کافر نشود امنی کو
این خجالت که من از گبر و مسلمان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.