هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات عمیق و دردهای عاطفی شاعر میپردازد. مضامینی مانند غربت، عشق ناکام، اندوه، امید از دسترفته، و تنهایی در آن به چشم میخورد. شاعر از طبیعت و عناصری مانند باد، قطره، شمع، و گل بهعنوان نمادهایی برای بیان احساسات خود استفاده میکند. همچنین، ناامیدی از وصل و بیتوجهی معشوق از دیگر درونمایههای اصلی شعر است.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی موجود در شعر، مانند ناامیدی، عشق تلخ، و غربت، برای درک و همذاتپنداری نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارند. همچنین، برخی از اشارات نمادین ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۴۲
بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف
گوش طلبکهکارگوش هیچ دهن نمیکند
قطره محیط میشود چون ز سحاب شد جدا
روح ز وهم خود عبث ترک بدن نمیکند
هستی خود گداز من شمع شرر بهانهایست
لیککسی نگاهگرم جانب من نمیکند
خون امید میخورد بیتو دل شکستهام
طرهٔ سرکشت چرا یاد شکن نمیکند
بسکه هوای غربتم چون نفس است دلنشین
جوهر من در آینه فکر وطن نمیکند
نیست به عالم جنونگردش رنگ عافیت
هیچکس از برهنگی جامهکهن نمیکند
پنبهٔ داغ عاشقان نیست به غیر سوختن
مردهصفت چراغ ما سر به کفن نمیکند
دیده به صدهزار اشک محو نثار مقدمیست
آه که آن سهیل ناز یاد یمن نمیکند
منع غنای دلبران نیست به جهد عاشقان
بلبل اگربه خون تپد غنچه سخن نمیکند
از عزبی به طبع خود جمع مکن مواد ننگ
شوهر خویش میشود مرد که زن نمیکند
ناله به شعله میتپد حلقهٔ داغگو مباش
شمع بساط بیکسان ساز لگن نمیکند
زخم تو آنچه میکند با دل خستگان عشق
صبح نکرده با هوا، گل به چمن نمیکند
سایهٔ دور ازآفتاب مغتنم خود است و بس
طالب وصل او شدن صرفهٔ من نمیکند
نیست دمیکه شانهوار در خم فکر زلف یار
بیدل سینهچاک من سیر ختن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف
گوش طلبکهکارگوش هیچ دهن نمیکند
قطره محیط میشود چون ز سحاب شد جدا
روح ز وهم خود عبث ترک بدن نمیکند
هستی خود گداز من شمع شرر بهانهایست
لیککسی نگاهگرم جانب من نمیکند
خون امید میخورد بیتو دل شکستهام
طرهٔ سرکشت چرا یاد شکن نمیکند
بسکه هوای غربتم چون نفس است دلنشین
جوهر من در آینه فکر وطن نمیکند
نیست به عالم جنونگردش رنگ عافیت
هیچکس از برهنگی جامهکهن نمیکند
پنبهٔ داغ عاشقان نیست به غیر سوختن
مردهصفت چراغ ما سر به کفن نمیکند
دیده به صدهزار اشک محو نثار مقدمیست
آه که آن سهیل ناز یاد یمن نمیکند
منع غنای دلبران نیست به جهد عاشقان
بلبل اگربه خون تپد غنچه سخن نمیکند
از عزبی به طبع خود جمع مکن مواد ننگ
شوهر خویش میشود مرد که زن نمیکند
ناله به شعله میتپد حلقهٔ داغگو مباش
شمع بساط بیکسان ساز لگن نمیکند
زخم تو آنچه میکند با دل خستگان عشق
صبح نکرده با هوا، گل به چمن نمیکند
سایهٔ دور ازآفتاب مغتنم خود است و بس
طالب وصل او شدن صرفهٔ من نمیکند
نیست دمیکه شانهوار در خم فکر زلف یار
بیدل سینهچاک من سیر ختن نمیکند
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.