هوش مصنوعی:
این شعر به مفاهیم عمیقی مانند گذر زمان، ناپایداری عمر، تلاشهای بیثمر انسان، و عجز در برابر تقدیر میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای غنی، احساساتی مانند حسرت، عجز، و جستجوی معنا را بیان میکند. در نهایت، این متن به خواننده یادآوری میکند که زندگی زودگذر است و انسان باید از فرصتها استفاده کند.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در این شعر برای درک و تجربهی کامل، نیازمند بلوغ فکری و شناختی است که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۵۲۰
تا مه نوبر فلک بالگشا میرود
در نظرم رخش عمر نعل نما می رود
خواه نفس فرضکن خواه غبار هوس
نی سحراست ونه شام سیل فنا میرود
قطع نفس تا بجاست خاک همین منزلیم
شمع رهش زیر پاست سعی کجا میرود
نشو و نماگفتگوست در چمن احتیاج
رو به فلک یکقلم دست دعا میرود
قافلهٔ عجز و باز حکم به هر سو بتاز
عالم واماندگیست آبلهها میرود
سجده نمیخواهدت زحمت جهد قدم
چون سرت افتاد پیش نوبت پا میرود
زبن همه باغ و بهاردست بهم سودهگیر
فرصت رنگ حنا از کف ما میرود
در چمن اعتبارگر همه سیر دل است
چشم نخواهی گشود عرض حیا میرود
هرزهخرام است و هم بیهدهتازست فکر
هیچکس آگاه نیست آمده یا میرود
موسم ییری رسید آنهمه بر خود مبال
روزبه فصل شتا غنچه قبا میرود
هیأت شمعند خلق ساز اقامت کراست
پا اگر فشردهاند سر به هوا میرود
تا بهکجا بایدم ماتم خود داشتن
با نفسم عمرهاست آب بقا میرود
مقصد و مختار شوق کعبه و بتخانه نیست
بیسبب و بیطلب دل همه جا میرود
اینک به خود چیدهایم فرصت ناز و نیاز
دلبر ما یک دوگام پا به حنا میرود
هرچهگذشت از نظر نیست برون از خیال
بیدل ازین دامگاه رفته کجا میرود
در نظرم رخش عمر نعل نما می رود
خواه نفس فرضکن خواه غبار هوس
نی سحراست ونه شام سیل فنا میرود
قطع نفس تا بجاست خاک همین منزلیم
شمع رهش زیر پاست سعی کجا میرود
نشو و نماگفتگوست در چمن احتیاج
رو به فلک یکقلم دست دعا میرود
قافلهٔ عجز و باز حکم به هر سو بتاز
عالم واماندگیست آبلهها میرود
سجده نمیخواهدت زحمت جهد قدم
چون سرت افتاد پیش نوبت پا میرود
زبن همه باغ و بهاردست بهم سودهگیر
فرصت رنگ حنا از کف ما میرود
در چمن اعتبارگر همه سیر دل است
چشم نخواهی گشود عرض حیا میرود
هرزهخرام است و هم بیهدهتازست فکر
هیچکس آگاه نیست آمده یا میرود
موسم ییری رسید آنهمه بر خود مبال
روزبه فصل شتا غنچه قبا میرود
هیأت شمعند خلق ساز اقامت کراست
پا اگر فشردهاند سر به هوا میرود
تا بهکجا بایدم ماتم خود داشتن
با نفسم عمرهاست آب بقا میرود
مقصد و مختار شوق کعبه و بتخانه نیست
بیسبب و بیطلب دل همه جا میرود
اینک به خود چیدهایم فرصت ناز و نیاز
دلبر ما یک دوگام پا به حنا میرود
هرچهگذشت از نظر نیست برون از خیال
بیدل ازین دامگاه رفته کجا میرود
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.